نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

قصه دردها

سلام عسلم امروز من وباباتو رو بردیم به همون سالن بازی همیشگی اخه تو عاشق اینی که با بچه ها بازی کنی البته اینو بگم که کم زور گو هم نیستی هیچ کس جرات نداشت به ماشین ها نزدیک بشه هر جا بودی خودت رو سریع میرسوندی واز تو ماشین بیچارها رو در میاوردی جونم برات بگه مامان اولش من داشتم داخل سالن باهات بازی میکردم دیگه خسته شدم بابا رفت تو  نشسته بودم داشتم بازی کردنت رو نگاه میکردم که دیدم یه پسر بچه (ببخشید مامان این لفظ رو به کار میبرم)بچه گدا بود  اومد داخل . به خانم مسئول گفت میشه منم بازی کنم اون گفت نه بعد پسر بچه پول در اورد گفت من پول دارم خانم هم دلش سوخت گفت برو یکم بازی کن زود بیا نمیخواد پول بدی همین که بچه رفت تو سالن دید...
1 بهمن 1391

پروژه سشوار کشیدن

چند روز پیش رفته بودیم پیش مامانی وبابایی بابا جون تازه از حموم در اومده بود ومیخواست موهاش رو سشوار بکشه ولی مثل همیشه تو سریع وارد میدون شدی و سشوار رو از دستش گرفتی و من هم چند تا عکس ازت انداختم  تا بعدا نشونت بدم که چقدر نخودچی بودی: این چیه؟ بزار یه تست بکنم اخ سوختم ولیییییییییی ادامه میدیمممممممممم در حال دست زدن به سشوار سوختی ولی از رو نرفتی مامان قربونت بشه وحالا مصدوم اماده است... نه کی گفته هنوز سشوار موهای پسرم تموم نشده حالا داری میخندی یعنی از کارت راضی هستی این جا هم ناراحتی چون دیگه به زور سشوار رو ازت گرفتم ...
28 دی 1391

پسر ناز دار من

کوچکتر که بودی فکر میکردم الان بهترین لحظه های زندگیمه و تو خیلی نازی ولی الان که بزرکتر میشی هر لحظه ارزو میکنم خدایا دوباره این لحظه رو برام تکرار کن اخه میخوام از کنار تو بودن  کلی لذت ببرم با هر روز  بزگتر شدنت میفهمم که چقدر شیرین تر از دیروزی . خدا رو هر لحظه برای داشتنت شکر میکنم  داری بزرگ میشی و بامزه تر میشی کار های میکنی که ادم حتی اگه نخواد باز هم میخنده  مثلا همین چند روز پیش رفتی نشستی رو مبل و چنان رفتی تو فکر و مظلوم شدی  که گفتم وای خدا  چی کار کرده که تا من رو دیده مظلوم شده ولی بعد دیدم همش فیگوره برای اینکه من داشتم تلویزیون نگاه میکردم وحواسم به تو نبوده اومدی این جوری مظلوم نشستی روبروی م...
28 دی 1391

پسرکم عاشقتم

                         بازو به دور گردنم از مهر حلقه کن                                      بر اسمان بپاش شراب نگاه را                             بگذار از دریچه چشم تو بنگرم                                    لبخند ماه را  .. . .        ...
20 دی 1391

قصه این روز های ما

این روز ها پسرم خیلی فعال شده هر کاری که میخوام انجام بدم اول باید از زیر دست اقا ونداد بگذره تا بعد اگه چیزی از ش موند اون وقت من انجام بدم میگید نه خودتون ببینید      بقیه در ادامه مطلب   ونداد در حال گردگیری   الان حتما میگید خوش به حالش مامان میخوابه ونداد کار میکنه اره دیگه من لالا میزنم پسرم عرق میریزه   الان فهمیدی که نتیجه کار کرن ونداد چیه؟   خدا ییییییییییییییییااااااااااااااااااااااااااا   این جا هم فهمیده مچش رو گرفتم داره با مظلومیت هر چه تمام تر نگام میکنه ...
17 دی 1391

22 ماهه مامان اومده

سلام عسلی این روز ها 22 ماهگیت داره تموم میشه ومن تازه دارم برات مینویسم که چه قدر شیرین شدی و خواستنی  دیگه کمکم داری هر چی میگم رو تکرار میکنی  امروز من رو شوکه کردی هر چی که میگفتم رو تکرار میکردی فکر کردم دارم خواب میبینم یعنی این همون ونداد شاید دیشب چیزی خورده تو سرش ولی تو واقعا همون ونداد بودی با پیشرفت های زیاد وغیررررررررر قابل باور صبح که از خواب  پا شدی اول رفتی در یخچال (ببخشید برای شما کمد) رو باز کردی بهت گفتم جوجو در یخچال رو ببند گفتی: در. موندم با تعجب نگات کردم گفتم اره در داشتیم نقاشی میکشیدیم برات شعر چشم چشم دو ابرو رو میخوندم  خودت شعر رو گرفتی دست و گفتی دوش =گوش    ...
17 دی 1391

قولم یادم نرفته

 سلا م عزیز دل قول داده بودم که تو پست بعد از 21 ماهگیت عکسات رو بزارم ولی نزاشتم اخه اماده نبودن تو اولین فرصتی که وقت کردم اماده اشون کردم وحالا به قولم عمل کردم حالا هم میتونی بری ادامه مطالب تا عکس ها رو ببینی             ...
16 دی 1391

یه خبر خوببببببببببببب

مامان گلی سلام عزیزدلم  یه خبر خوب برات دارم                                                                       یه خبر خوب دارم یه خبر خوب اره ان قدر خوشحالم که حد نداره باورم نمیشه همیشه از تنها بودن تو کلی غصه میخوردم از این که هیچ کس نیست که باهاش بازی کنی اخه تو تنها نوه توی دو تا خانواده ای البته .....ههههههه تا دو روز پیش چون.... عمه مولود داره نینی دار میشه هورا  خیلی براش خوشحالم مولود عزیزم امیدوارم یه نینی نانازی به دنیا بیاری شا...
14 دی 1391

یه روز خوب

سلام عسلی یه روز خوب از روز های خوب خدا که اتفاقا پنج شنبه هم بود ما تصمیم گرفتیم که ناهار رو ببریم بیرون  به خاطر همین با این که وقت خواب تو بود (چون ساعت 3 تو میخوابی عزیزم) ولی ما اراده کردیم واز خونه زدیم بیرون هوا که نگو محشر چون اصولا بهار خوزستان زمستونش حالا بزرگ که شدی میفهمی چی میگم . خلاصه منم چند تا عکس درست حسابی ازت گرفتم ولی با هزار بدبختی چون تو که وای نمایستی ازت عکس بگیرم اینم هنر نمایی مامان گلت:     بقیه در ادامه مطلب ونداد در حال خاک اوردن که ماشین بابا رو نابود کنه         جون من لبا رو نگا     ونداد...
14 دی 1391