نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

عکس عکس عکس

امروز چند تا عکس جدید به دستم رسیده مامان دلم نیود برات نزارم اخه خیلی نانازی بودی قربون لپات بشم که اب شدن    بقیه در ادامه مطلب ...
12 دی 1391

اندر احوالات 21 ماهگی

سسسسسسلامممممم مامان گلی  بالاخره اومدم با کلی تاخیر وخستگی از بس که فضول شدی این چند وقت راستش رو بخوای حسش هم نبود که بنویسم فقط رفتم پست قبلی رو برات گذاشتم که انگار همین فردا ولنتاین من اخه چه فکری کردم میدونی جو عکس گرفته بودم ههههه بی خیال مامان بریم سر اصل مطلب یعنی گل پسری  میخوام تو این پست همه دوست داشتنی ها ویادگیری هاتو بنویسم  مامان میدونی چی رو از همه چیز بیشتر دوست داری زنگ در اره درست شنیدی عاشق اینی که ببریمت بیرون وتمام زنگ ها رو ببینی وبزنی یعنی امکان نداره یه زنگ از دستت در بره با دقت نگاه میکنی و همین که یه زنگ دیدی میگی اه اه (در فرهنگ لغات ونداد به معنی این چیه البته همه استفادهای میش...
10 دی 1391

ونداد زحمت کش من

  یه روز تو خونه مامانی اینا برنج پاک کردیم خسته شدیم  بعدش خواستیم از صندلی بریم بالا فضولی کنیم .داییم 2 تا عکس خوشگل ازمون گرفت       ...
3 دی 1391

عکسهای چهار ماهگی و پنج ماهگی

      ان هم عکس خوشکل مامان وقتی 5 ماهش بوده در حال خوردن هر چی که به دستش رسیده از ببعی گرفته تا دست وپا      مامان قربونت بره هنوز مروارید ها ی خوشکلت در نیومده به خاطر همین این قدر اذیتی امیدوارم وقتی فرشته ها دارن برات مروارید هاتو میارن  یه عالمه مروارید سالم و سفید باشه که تا اخر عمر اذیتت نکنن ...
3 دی 1391

وحالا تولد ونداد گلی

              اینم مهمون کوچولوی تولد           سرگرمی های ونداد در تولد         ونداد قبل از اومدن مهمونا                        .          تولدت مبارک عزیزم                                  &n...
3 دی 1391

دل نوشته های مامان

پسر گلم عشق مامان  میدونم خیلی دیر دارم این کار رو میکنم ولی بزرگ شدن تو و بزرگ کردن تو این فرصت رو ازم گرفت که بتونم یه وب یادگاری از دوران بچه گیهات برات درست کنم ولی الان که برای خودت یه مرد خوشمل شدی    میخوام جبران کنم وتا الان هر چی که ننوشتم رو تا اونجا که یادم میاد بنوسم بنویسم تا بدونی که چه قدر برام عزیزی  میخوام از اول اول شروع کنم از بد تولدت که یه کوچولو ی لاغر  بودی و مامان میترسید بغلت کنه   اندازه جوجومون هنگام تولد وزن :2700           قد :48 با اینکه خیلی کوچولو بودی در عوض زود تپل شدی و شدی یه پسر خپلی که باید لباس های بزرگتر از سایز خ...
3 دی 1391

اولین مسافرت ونداد در مهر 1390

پسر قشنگم مامان نذر کرده بود اگه سالم به دنیا بیای اولین مسافرتی که بری پابوس امام رضا باشه تو به دنیا اومدی ومامان بابا هم دیگه فرصت مسافرت پیدا نکردن تا تو هفت ماهه شدی مادر جون وپدر جون می خواستن برن کیش ماهم گفتیم وتصمیم گرفتیم که بریم حتی دنبال بلیط هم رفتیم ولی گیرمون نیومد  ماهم دیگه بی خیال شدیم تا اینکه امام رضا تورو طلبوندو ما راهی مشهد مقدس شدیم واین طوری شد که تا به نذرم عمل نکردم هیچ جای دیگه ای هم نتونستیم بریم  تو رفتی مشهد و بیمه امام رضا شدی من تو رو به اون سپردم وازش خواستم که همیشه وهمه جا مواظبت باشه اخه توزایر کوچولوی اون بودی . مامان همیشه یادت باشه که خدا بزرگ وبلند مرتبه است وهمیشه مواظبت است ...
3 دی 1391

دومین مسافرت به بندر انزلی

یازده فروردین من وبابا وونداد با خانواده پدری ونداد البته به جز بابا جون رفتیم بندر انزلی اولش فکر میکردم که  وای چه کار سختی از جنوب تا شمال با یه بچه سیزده ماهه هی به علی رضا گفتم جون من بی خیال ولی اون میگفت باید قوی شی وقتی حرکت کردیم ونداد مامان تمام مسیر رو خواب بود البته تمام مسیر بارون بود وکولاک . حسابی بارون دیدیم وبرف وقتی رسیدیم دهکده ساحلی فهمیدم راه با همه سختی هاش می ارزید وای که جایی نگو دلم غش میره این جا ونداد در حال سرسره بازی  با کاپشن وکلاه از بس که هوا سرد بود این جا هم ونداد در حال خاک بازی با عینک مامان بی چاره است وقتی پسرم فیگور میگیره وشیطنت از نگاش میباره این ه...
3 دی 1391