دومین مسافرت به بندر انزلی
یازده فروردین من وبابا وونداد با خانواده پدری ونداد البته به جز بابا جون رفتیم بندر انزلی اولش فکر میکردم که وای چه کار سختی از جنوب تا شمال با یه بچه سیزده ماهه هی به علی رضا گفتم جون من بی خیال ولی اون میگفت باید قوی شی وقتی حرکت کردیم ونداد مامان تمام مسیر رو خواب بود البته تمام مسیر بارون بود وکولاک . حسابی بارون دیدیم وبرف
وقتی رسیدیم دهکده ساحلی فهمیدم راه با همه سختی هاش می ارزید وای که جایی نگو دلم غش میره این جا ونداد در حال سرسره بازی با کاپشن وکلاه از بس که هوا سرد بود
این جا هم ونداد در حال خاک بازی با عینک مامان بی چاره است
وقتی پسرم فیگور میگیره وشیطنت از نگاش میباره
این هم یه عکس خانوادگی که داره باد خانواده رو میبره
این عکس رو پشت ویلا روز سیزده بدر انداختیم
ماسوله: من و بابا ونداد و عمه مریم
وقتی ونداد ول نمیکنه و شیر می خواد که ماسوله وپله وخستگی نمیشناسه
این جا جواهرده we love you pmc