نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 10 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

چند تا ادای بامزه

چند تا عکس با مزه ازت گذاشتم تا هر وقت که نگاشون میکنی بفهمی چه گل پسری بودی مامان . الهی قربونت بشم جدیدا یاد گرفتی کلاه که میزاری سرت میاریش پایین تا رو چشمات رو بگیره هر کسی هم که صدات میکنه به جای این که کلاه رو بدی بالا سرت رو میاری بالا تا اونو ببینی .با این کات تو خیابون که میبرمت چنان دلبری میکنی  که ادما برات غشششش میکنند       این جا هم تا بهت میگیم فیگور بگیر سریع لبات رو غنچه می کنی اخه بچه جون این دیگه چه فیگوریه؟       ...
3 دی 1391

دیدی دنیا تموم نشد

این مطلب رو برات مینویسم تا اگه هر وقت که خوندی بدونی یه روزی تو زندگیت بوده که کلی ادم دروغ گو شایعه کردن دنیا داره تموم میشه  اره مامان دنیا واقعا داشت تموم میشد اونم روز 21 دسامبر 2012 ولی تموم نشد وکلی ادم سر کار رفتن و من و بابا بهشون خندیدیم اخه چه فکری کردن ؟ همون شب که دنیا قرار بود تموم بشه یه بارون شدید گرفت بارونی که توی این 26 سالی که عمر کردم هنوز ندیدم باورت نمیشه یه بارون تند شدید و طولانی طوری که فکر کردیم شهر رو اب بردو من پیش خودم فکر کردم نکنه دنیا واقعاداره تموم میشه ؟ مامان گلم بدون یه همچین روزی توی زندگیت وجود داشته ولی چون تو اون موقع کوچولو بودی میدونم که یادت نمیمونه برای همین این مطلب رو برات نوش...
2 دی 1391

دومین شب یلدا

سلام مامان  پسسسسسسسسسسسسر گلم   خیلی وقته هیچی برات ننوشتم میدونی موندم توش اخه من دیر شروع کردم به نوشتن برات برای همین عقبم نمیدونم الان از 22 ماهگیت بنویسم از 23 ماهگیت بنویسم از شب یلدا بنویسم از 21 دسامبر بنویسم از بارووووووون بنویسم اساسی قاط زدم  ولییییییییییییییییییییییی تصمیم گرفتم از شب یلدا شروع کنم  پنج شنبه شب یلدا بود ولی من وتو تنها بدون بابا بودیم اخه بابا تا ساعت 12 شب باید سر کار میموند  برای همین من وتو رفتیم خونه مادرجون پیش عمه مریم البته عمه مولود هم اومده بود ولی پیش خانواده عمو رضا بود مامانی وبابا جون ودایی بهنامم که مثل هر سال نبودن وما هم مثل هر سال نرفتیم پیششون ر...
2 دی 1391

کار جدید چی بلدی؟

سلام مامان گلی پسررررررررررررر قشنگم این روز ها کارهای جدید یاد گرفتی البته کار خوبی نیست ولی خیلییییییییییی بامزه این کار رو میکنی جوری که دلم غش میره برات. این کار بد رو هم من بهت یاد دادم .البته نه که بخوام بهت یاد بدم داشتیم ادا بازی میکردیم بهت گفتم هر کاری میکنم تو هم بکن وقتی بهت گفتم ادای مامان رو در بیار تو هم گوشات رو با دستت گرفتی و زبونت رو در اوردی اولش موندم ولی بعد کلی خندیدم  و تا تونستم ازت عکس گرفتم اخه قیافت خیلی بامزه میشه . اینم عکس های بامزه ات قربونت بشم مامان:                     ...
28 آذر 1391

گل پسر خوشتیپم

امروزدایی تصمیم گرفت که از ونداد خوشتیپ عکس بندازه برای همین دایی و بابا جون و ونداد  هرسه تا ست توسی زدن و عکس انداختند( 15/5 ماهگی ونداد)             ...
25 آذر 1391

وقتی درخت ها هم اسایش ندارن

یه روز خونه مامانی وبابا جون وقتی ونداد تو حیاط بود شلنگ اب رو دید و از بابا جون خواست که براش بازش کنه اونم مثل همیشه زود تسلیم شد و شلنگ رو داد دستش . ونداد هم شلنگ به دست رفت تو کوچه و شروع کرد به درخت های بیچاره اب دادن حالا اب بده کی اب نده اون قدر به اون بیچاره ها اب داد تا باغچه مفلوک رو اب بردطوری که همه مجبر شدیم بیایم و به زور شلنگ رو از دستش بگیریم ولی مگه ول میکرد زو ر نگو ماشالله پسرم پهلوونه خلاصه اینم داستان یه روز تابستونی تو خونمون ...
25 آذر 1391

پشم شیشه خورون

این اقا پسر گل که میبینید یاد گرفته یه کار بدبدو میکنه  دکمه مبل چند وقت قبل کنده شد و از اون جا که پسر ما همه چیز رو کشف میکنه این رو هم کشف کرد یه روز دیدم ونداد تو دهنش یه چیزی هست هر چی گفتم بده مامان نداد تا مجبور شدم تو دهنش رو بگردم اگه گفتید چی پیدا کردم بلههههههه پشم شیشه مبل تو نگو بچه من میره از تو سوراخ دکمه مبل پشم شیشه در میاره ومیخوره  بگو اخه بچه چیز خوشمزه تری پیدا نکردی بخوری   این جا روش کرده اون طرف تا ما نبینیم چی میخوره وروجک   اینم پشم شیشه خیس خورده    ...
25 آذر 1391

اولین تجربه بدون پوشک

پسر قشنگم مامانی تو سن 12ماهگی  عادتت داد که دیگه تو طول روز کمتر پوشک بشی تو هم که اون قدر باهوشی همه چیز رو سریع یاد میگیری منم گفتم بزار یه بار موقع خواب ظهر پوشکت نکنم البته این جا 15/5 ماهته ولی وقتی بعد از دو ساعت از خواب بیدار شدی رختخوابت رو خیس کردی ودیدم همش داری میگی نچچچچ  حالا که دیدم بله من خیلی زود این کارو شروع کردم و تو هنوز امادگیش رو نداری مامان من و ببخش اخه دوست دارم زدتر بزرگ شی ...
25 آذر 1391