نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

نامه 76( پسر 2 سال و 4 ماهه من)

1392/4/5 16:23
نویسنده : مامان بهاره
902 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم سلام 

عزیز دل  2 سال 4 ماهه من ببین چقدر زود دارن روزها پشت  سر هم میگذرند وبهمون اجازه لذت بردن

 از این لحظات رو نمیدن تا چشم به هم میذاری میبینی روز ها گذشتند  و تو موندی یه عالمه کار نکرده و

یه دنیا فرصت از دست داده ...

 دوست دارم بغلت کنم فشارت بدم بوت کنم ولی این قدر درگیر روزمرگی ها شدم که یادم میره  چطور

ساعت میگذره  حتی بعضی وقت ها وقتی خوابیدی تازه یادم میوفته که ااا خواستم باهات  اون بازی رو

بکنم ولی یادم رفته یا اون خوراکی رو بدم ولی...

  همیشه صبح ها خونه ایم ولی بعد از ظهر ها وقتی از خواب بیدار میشی با همدیگه میریم بیرون با هم

میریم پارک یا خانه شادی یا با هم قدم میزنیم ولی هیچ وقت با خودم دوربین نمیبرم تا ازت عکس بندازم

راستش رو بخوای حوصله حمل دوربین رو ندارم  اخه تنهایی از پس تو بر نمیام چه برسه بخوام کوله

دوربین رو هم باخودم حمل کنم...

این روزها خیلی راحت تر کلمه ها رو بیان میکنی ولی فقط بعضی ها رو اشتباه تلفظ میکنی  به خاطر

همین تصمیم گرفتم تا فقط اونایی رو که اشتباه تلفظ میکنی برات بنویسم مثل :

هندونه        هوندینه

مولود          مولوپ

به انواع حشرات میگی    بیس بیس

بزغاله   بزگاره

گوسفند          بوسگند


روابط اجتماعیت هم خیلی خوبه اصلا احساس غریبگی نمیکنی وخیلی راحت با همه دوست میشی .

نمیدونم چرا وقتی بیرون میری  این همه بهت اظهار محبت میشه همه یه ارادتی میکنند یا لپات رو

میبوسند یا گازت میگیرند  خلاصه لپات رو اساسی شل کردند

یه خانمی هست که مغازه اش  نزدیک مغازه بابا ست وهر وقت تو رو میبینه بهت میگه ونداد من ودوست

داری تو هم با کمال پررویی میگی نه واونم ذوق مرگ میشه والله نمیدونم چراسوال من که جاش بودم خودم رو

میکشتم  ولی نمیدونم اون چرا این قدر ذوق میکنه تو بهش میگی نه. خودش که میگه عاشق نه گفتنتهنیشخند

ولی چند روز پیش در کمال ناباوری بهش گفتی اره اونم این قدر بوست کرد وگفت :باید تو شهر شیرینی

پخش کنم. تا حالا از شنیدن کلمه اره این قدر خوشحال نشده بودم  من هم خوشحال بودم که تو بالاخره

ابروی من وجلوی این بنده خدا حفظ کردینیشخند

 

این چند روز که عمه مریم برای استراحت بین دو ترمش اومده خونه تو همش دور برشی وباهاش بازی

میکنی حتی وقتی میخواد غذا بخوره میری میشینی رو پاش و اون بیچاره مجبور میکنی که با غذاش فلفل

بخوره بعدش باید نمایش بازی کنه که از تندی سوخته وتو هم غش غش بخندی بعد وقتی تمام شد تو

پشت سر هم هی بگی  عمه مر تنده  یعنی  عمه مریم فلفل بخورخنثی

 

خلاصه این که حسابی شیطون بلا شدی و حرف گوش نکن فضول و اتیش پاره  میری به عمه مولود میگی عمه مولوپ گنده نینی عمه مولوپ کوهولوزبان

. عاشق این کتاب ها شدی وقتی که 1 سالت بود برات خریدیم ولی تازه بهشون علاقه نشون میدی

همین که چشمات رو باز میکنی سریع میری سراغشون وشروع میکنی به خوندن به سبک خودت هر جا

میریم هم باید یکیشون رو با خودمون ببریم تا ظهر مدام دستته بعد موقع خواب ظهر دوباره باید با

هم مرورشون کنیم  دوباره از خواب که پا میشی میری برشون میداری این دفعه با بابا مرور میکنی

  دوباره شب موقع خواب   هم باید بالا سرت باشند مدام میگی نور یعنی لامپ ها رو روشن کنیم تا

بخونیم ما باید التماس که نه مامان خاموش کن از حفظ میخونیم دیگه این قدر خوندیمشون که کامل

حفظیم البته همه خانواده پدری ومادری هم حفظندزبان خلاصه این که کتاب ها دارند رو اعصاب همه راهمیرند...

 خسته شدیم بس که دیدیم سه تاکتاب رو  بغلشون کردی و میخونی و با خودت میبری  ابله

عتغ

 

الد

 

عتدا

لبفل

بازی این روز های ما قایم موشک هم شده که البته فقط ونداد باید چشم بزاره ومن قایم شم و بعد وقتی

پیدام کردی میدوی میگی بدو بدو وفرار میکنی   ومن حق ندارم بگیرمت وگرنه جیغت میره هوا بیچاره این

همسایه پایینی ما از دست ما دیونه نشه خیلیه واقعا ادم های خوبیند که تا حالا چیزی بهمون نگفتندخجالت

اینم وقتیه که مثلا چشم گذاشتی تا من قایم شم ولی همش حواست هست که  جای غیر قانونی قایم نشمنیشخند

اذ

بلرذ

شنه شب هم عروسی دعوت بودیم  که با خانواده بابایی رفتیم عروسی  ولی تو اون جا هم دست از

فضولی بر نداشتی و همش یا دنبال بچه ها بودی که به زور دستشون رو بگیری یا اینکه داشتی از صندلی

ها میرفتی بالا یا به چراغهای تزیینی دست میزدی  اخرش هم که کلافه شدی از گرما گیر دادی که باید

من وبابا  همدیگه رو بغل کنیم وببوسیم ما هم جلو ملت این جوری خجالت ولی تو ول کن نبودی  نمیدونم چرا

با این کار ما این قدر احساس ارامش میکنینیشخند

ادل

غاغف

 

عغت

التد

تادتا

این جا هم کلافه وخسته وگرسنه ای  همش میگی مامان بابا بوسنیشخند

غف

هم چنان هم علاقه  وارادت خاصی نسبت به عمو اندی داری وباعث شدی من هم کودک درونم فعال

بشه وبه این راز بزرگ تو زندگی پی ببرم که منم عاشق عمو اندی بودم ونمیدونستمنیشخند تا اسم اندی

 میاد با دقت میدوی طرف یه جایی برای نشستن وبا دقت به اهنگ گوش میدی بعضی وقت ها هم یه

قری اون وسطاش میایچشمک

kjjj

14 شعبان----------------1تیر 1392

روز یکشنبه هم تو خیابون مهد نقاشی برای بچه ها گذاشته بودند منم که دیدم کلی بچه هست تو رو

بردم تا با بچه ها نقاشی کنی ولی دریغ از یه خط هر چی التماست کردم فایده نداشت فقط بر وبر بچه

ها رو نگاه میکردی و میخواستی مداد رنگی هاشون رو بردای با مداد رنگی های اونا نقاشی بکشی

وقتی دیدم این جوریه گفتم خودم برات یه نقاشی بکشم تو رنگش کن ,اولش قبول کردی ولی بعدش زدی

زیرش  حاظر نشدی رنگش کنیخنثی مجبور شدم خودمم رنگش کنم  تحویل بدم تازه کلی هم از نقاشیم تعریف کردندچشمک

اون مربیه هم که اون جا بود گیر داده بود  بهت یاد بده امام زمان کیه منم که دیدم داره دیگه اشکت رو در میاره گفتم خانم این بچه فقط 2 سالشه چه انتظاری داری بدونه امام زمان کیه ,حالا هر وقت بزرگ شد خودم براش توضیح میدمابرو

 

فکر میکردند من عمه یا خالتم گیر داده بودن که مگه میشه مامانش باشی حتی یکیشون گفت نه بذار

بیام از نزدیک ببینم شبیه هم هستید یا نه ومن این جوری تعجب گفتم اخه مگه ازار دارم دروغ بگم مامانشم,

خوب مامانشم دیگه

تو

ت

ونداد در حال در گیری بر سر مداد رنگی نگران

 

منتو

 

وقتی هم که حوصلت سر رفت رفتی یه صفایی به صندلی ها دادیمژه

 

هنتعات

 

نه که خیلی نقاشی کشیدی مامان حالا داری جایزه ات رو انتخاب میکنیابرو

 

تدئائ

 

اینم ونداد بعد از یه روز سخت کاری بچه ام خسته استابله

 

لفق

 

من دلم میخواهد

بنویسم از عشق

قلمم باش وبگو .....

 

بل

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (47)

مامان و بابای حسین
5 تیر 92 15:19
سلام وبلاگ نازی دارین خدا ونداد کوچولوتون رو حفظ کنه ایشاللا حسین کوچولوی ما هم خوشحال میشه یه سری بهش بزنین وسیله هم برات گذاشتم بهم سر بزنی منتظرتم °°°°°°°°°°°°|/ °°°°°°°°°°°°|_/ °°°°°°°°°°°°|__/ °°°°°°°°°°°°|___/ °°°°°°°°°°°°|____/° °°°°°°°°°°°°|_____/° °°°°°°°°°°°°|______/° °°°°°°______|_________________ ~~~~/__ بیا اینم وسیله حالا دیگه_\~~~~~~ ~~~~~/ _میتونی بهم سر بزنی _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸..... *•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* _________________##________##
♥ نیم وجبی ♥
5 تیر 92 15:56
ونداد خوشگلم دلم خیلی برات تنگ شده بود خاله
فدای روی ماهت شیرین زبونم
چه بامزه قایم موشک بازی میکنه
به به گل پسری مطالعه هم میکنه ...نقاشی ام میکشههه
دوستت دارم موش موشک
راستی دوست خوبم با دو پست جدید آپم و منتظر حضورتون



اره دیگه خاله بچه مون هنرمنده
چشم حتما اومدم
مامان بردیا
5 تیر 92 17:53
الهي...بوسگند خيلي باحال بود


مامان بردیا
5 تیر 92 17:54
خدا رو شكر دل خانوم رو بدست آورد.واقعا بعضي وقتا آبروي آدمو ميبرن

اره واقعا بعضی وقتها ابرومون رو میبرند
مامان بردیا
5 تیر 92 17:54
چقد هم اين ناز پسر خوشتيپ و خوش لباسه


مامان فتانه
5 تیر 92 23:53
خوب مامانی بابایی همو بغل میکردین دیگهههههههخیلی جالب بود...ولی معلومه از اوناییکه حرف حرف خودشه....ای جان قضیه کتاباش خیلی جالب بود و قضیه فلفل خوردن عمه


واییییییییییی نگو خواهر
یعنی دت رو دلم نزارکه خونه

مامان فاطمه و ترنم کوچولو
6 تیر 92 1:08
ای جاااااااااان خوشگل خاله قربون اون همه خوشتیپیت بشم


مرسی خاله جونم
خواهر فرناز
6 تیر 92 22:28
چه با حال حرف میزنی

اوا چرا خانومه گیر داده مامانش نیستی؟!!!!!!!

بچه خسته شده

قایم موشک به سبک ونداد خیلی باحاله



فکر میکرد خالشم دیگه چه میدونم میگفت بهت نمیخوره
الی مامی آراد
7 تیر 92 0:51
فدای اون کتاب خوندنت بشم همیشه تو شادیها و عروسیها باشی


مرسی عزیزم
هلسا
7 تیر 92 7:36
سلام بهاره ی عزیزم
پسر شیرینت خیلی بامزست خاطراتش رو میخوندم کلی لذت بردم
چرا فکر میکردن پسر خودت نیست؟
خیلی دوستتون دارم شاد باشید همشهری خوبم


سلام هلسای نازنینم
مرسی عزیزم تو لطف داری مرسی که بهمون سر میزنی
اخه میگفتن بهت نمیاد بچه داشته باشی اینم از معایب بیبی فیس بودن دیگه
ااااااا راست میگی تو هم خوزستانی؟
پرهام ومامانش
7 تیر 92 11:43
اخه بزگاله کجا بود تودیدی؟

کاراتو خیلی دوس دارم وخودتم بیشتر !
فدای تو خوشتیپ من بشم


هههههههههه عموش یادش داده
مرسی عزیزم ما هم شما رو خیلی دوست داریممممممممم
مامان پندار
7 تیر 92 15:13
عزیزم .... ماشاللا به این گل پسر باشخصیت ....
خیلی خوبه که براش می نویسی ..... یکی از مهمترین چیزها براشون وقتی بزرگ میشن یادگاری ها و عکس های کودکیه ....
از عکس کوتاهی نکن مامان تنبل


مرسی گلم
اره واقعا یه حس خوبی توی حال به ما و در اینده به بچه هامون میده
چشمممممممممممممممم خانمی
مامان فاطمه و ترنم کوچولو
7 تیر 92 21:23
سلام ونداد جونم
میشه یه سر به وبم بزنی؟؟؟من اخه تو مسابقه شرکت کردم و نیاز دارم به رای شما...میشه به من رای بدی؟؟؟؟

چشم عزیزم اومدم
مامان آناهیتا
8 تیر 92 0:17
خوب کاری می کنی خاله جون که به خانومه میگی نه ولی گاهی اوقات نرمش کنی بد نیست

خوب بچه ام خسته میشی بوسش کنید تا انرژی بگیره

خیلی عکس هات خوشگلن


این که حتما روزی صد بار
مرسی عزیزم
مامان مانلی
8 تیر 92 19:21
سلام سلام اینو بخونید: البته من ننوشتما یکی برام فرستاده ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید. خوب وقتی دیدیش یادت نره به ما بگی موفق شدی منتظرما.........ا
محبوبه مامان الینا
8 تیر 92 20:49
ای جان چقدر تو خوردنی هستی ونداد جونم
عمو اندی رو خوب اومدی بهاره جون من هم دوسش دارم


مرسی دوست خوبم
اره واقعا تازه کشف کردم که منم عاشقش بودم خودم نمیدونستم
آتيلا جون و مامان شيما
9 تیر 92 1:46
سلام ماماني...
شما كه آب پاكي رو ريختي رو دست ما ي نگاه ب پستهاي خودت بكن...
منظورم همون دلداري نوشته...!!!!؟؟؟؟
به اين ميگن ي پست تپل و چاق و چله...

ميدوني از اون قسمت فلفل مريم بيچاره و قضيه سوختنش خيلي خوشم اومد...
كتابها هم خيلي بامزه بودن...
ولي خيلي خوبه ك علاقه نشون ميده به اينجور چيزا...

بيشتر از اون هم قضيه ي بوس ها...
فقط تو ملع عام......
قبونش بشم...
ي جا خونده بودم كه بزرگترين هديه ي ي پدر به فرزندش ميتونه دوست داشتن مادرش باشه...
ونداد هم همينو ميخواد...
ايشاا... هميشه لاو بتركونيد...
خوب ميكنه به اون خانوم هم ميگه (نه)...
آفرين ونداد...
مثه هميشه هم من كلا عاشق اون لب و لوچشم...
بوووووووووووووووووووس...


خواستم یه صفایی به این دوربین وموبایل بدم که دیگه هیچی توش نمونده باشه که بعدا شرمنده شون نشم
اره بیچاره عمه چند روز اومده میترسم با دهن سوخته برگرده...
فقط با این کتاب ها اخت پیدا کرده داره نگرانم میکنه حتی وقتی میریم جایی هم میگه بریم خونه پیش کتاب هاش خیلی وابستشون شده
وای از این بوس کردن تو ملا عام متنفرم یعنی [ نگران]
اره منم شنیده بودم که این جوریه باز خدا رو شکر ونداد وباباش سر این مساله تفاهم دارند
بوس برای پسر شیرین ومامان مهربونش...
♥متین من♥
9 تیر 92 2:17
ونداد بلاخره به اون خانومه بـــــــــــــله رو گفت عزیزم
عمه مولود و فلفل میدی اون عمه ی دیگه ت خیلی باحال بود
و کلی بامزه تر قبل شدی و البته بازیگوش تر
عزیزمی ونداد جون منم کیگم این لپات خیلی خوشکلن واییییییییییی می بوسمشون



مرسی خاله جون مهربون
♥متین من♥
9 تیر 92 2:17
سلام دوست خوبم یک لحظه میای وب پسر من عکسشو ببینی واگه دوس داشتی بهش رای بدی ممنون میشم کد 174 پیامک کنید به شماره 20008080200(دوهزار هشتاد هشتاد دویست) یه دنیا ممنونم
♥متین من♥
9 تیر 92 2:50
بهاره جون ممنونم بابت رمز خیلی لطف کردی دوست خوبم امیدوارم بتونم جبران کنم
بهاره جون اون عکسی که میگی فرستادم ولی خود نی نی وبلاگ واسم این یکی که انتخاب شده رو تایید کردن مرسی از لطف بی کرانت


خواهش میکنم عزیزم متین رو دوست داریم که بهش رای میدیم
اااااا که این طور حتما خودشون بهتر میدونستند
صوفیا مامان سامیار
9 تیر 92 3:58
ای جونم شیطونیاشم بامزست بهاره جون این کدوم تالاره خیلی اشناست از رو کنجکاوی پرسیدمراستی رمزو خصوصی فرستادم شرمنده که دیر شد


مرسی عزیزم
اره اشناست اخه جهانگردیه
ღ مونا مامان امیرسام ღ
9 تیر 92 8:10
سلام دوست خوبم.ممکنه به این ادرس برید و به امیرسام خرمی امتیاز 5 رو بدید ممنون میشم.اگر قبلا به کس دیگه ای رای دادید بازهم میتونید رای بدید.تا 8 مرداد هم وقت دارید.ممنون گلم. soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=7
الی مامی آراد
9 تیر 92 15:22
سلام عزیزم آراد جون هم توی مسابقه نی نی شکمو با کد290 شرکت کرده ممنون میشم بهش رای با موبایلتون شماره 290 رو به این شماره 20008080200 ارسال کنین
پرهام ومامانش
9 تیر 92 15:53
هنداد جونممممممممممممممم! شکمو نیست شرکت نکرده! منتظر باشیم! هستیم ! خواهیم بود!
هنداد البته ونداد ولی بقول خودشششش
ونداد ونداد


نه بابا امروز هر چی گشتم دیدم عکس از خوردنش ندارم از بس که هیچی نمیخوره منم بی خیال شدم گفتم ما که شانس نداریم برنده شیم بیخود به خودمون زحمت ندیم نه این چیز خوره نه ما حال عکس انداختن داریم
مامان آنیل
9 تیر 92 17:21
وای چه خوب که بالاخره به خانومه گفتی اره
لیلا مامان پرنیا
10 تیر 92 17:05
عزیز خاله امیدوارم عروسی خودت ناز پسرمثل همیشه کلی دلبری کردی ازم هم با عکسهات هم با شیطونیهات بلا
بهاره جون کلی خندیدم ونداد جون تو رو تو چه شرایطی قرار میده


مرسی عزیز دلم
اره واقعاتوی یه شرایط سخت
ماماني كسرا
11 تیر 92 8:28
چقدر خوش گذشته بهت ونداد جون! اون زنه رو بگو، من اگه بودم خيلي عصباني ميشدم!!!! فك كن از اين به بعد بيرون با بچه ات هم مي ري بايد شناسنامه داشته باشي كه ثابت كني چيكارشي! الله اكبر... هزار تا بوس واسه ونداد ناز
ღ مونا مامان امیرسام ღ
12 تیر 92 3:38
چه قشنگ کتاب میخونه فسقلی جریان عروسی هم خیلی بامزه بوووووود قربونت برم خیلی شیرین زبوون شدی. اما من بیشتر از همه از هنداد گفتنت خوشم میااد
مامان آنیسا
13 تیر 92 12:05
ای جونم چه بامزه حرف میزنه عشقم
مامان عبدالرحمن واویس
13 تیر 92 23:58
[قلب عزیزم اپم خوشحال میشم بهمون سربزنید
زری مامان مهدیار
14 تیر 92 12:07
الهیییییییییییییی پسر رمانتیک:
مامان، بابا، بوس


زری مامان مهدیار
14 تیر 92 12:09
بهاره جون حالا بیا جلو تا ما هم ببینیم شباهت دارین یا نه؟


به جون خودم شدید شبیه هم هستیم
سارا
14 تیر 92 12:43
وای که چقدررر بامزه و شیرینی ونداد جونم هزار ماشالا چه خاطرات با حالی مامانت نوشته دستش درد نکنه چه عکسای قشنگی هم داری خدا حفظت کنه گل پسر بانمک


مرسی دوست خوبم
مامان سانلی
14 تیر 92 12:50
به به بهاره خانوم با یه پست بلند بالا و طویل
همشو خوندم و دیدم و کلی کیف کردم...وندادم تو شیرینی به شیرینیه عسل...عاشقتم با اون مطالعه کردنت

ونداد جونم خدا دلتو شاد کنه که دل اون خانومه رو شاد کردی

بهاره جون..مامان بابا بوس زود باش

حالا راست بگو نکنه عمع وندادی داری دروغ میگی
خیلی پست باحالی بود کلی شاد شدم


آناهیتا مامانیه آرمیتا
15 تیر 92 3:30
عمواندی
خیلی شیطون بلا ودوست داشتنی هستی وندادجونم
همیشه سرزنده وسلامت باشی گلم


مرسی دوست خوبم
مامان فتانه
15 تیر 92 13:41
ما اپ کردیم...رای به ایلین یادتون نره...مرسی
مرجان مامان اران
15 تیر 92 14:53
اخی عزیز دلمممم ماشالا روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشی قربون مطالعه کردنت ووروجککک
رها مامان راستین
15 تیر 92 17:58
عزیزم ماشالا به این گل پسر باشخصیت آفرین که نقاشی کشیدی خوشگل نشستی قربونت
حامی
18 تیر 92 0:04
آهنگ وبلاگتون......
پسرکوچولوی ما چقدر بزرگ و آقا شده


چرا خیلی قشنگه که به معنی هاش توجه کنید لطفا
مرسی دوست خوبم
مامان عبدالرحمن واویس
18 تیر 92 15:46
عزیزم میخوام توی وبلاگم یه ختم بگیرم به نیت این ماه اگه دوست داری میتونی شرکت کنی تا ازثوابش بهره ببری اگه جوابتون مثبته لطفا باوبلاگ بیا وجزء دلخواهتو انتخاب کن منتظرتونم
مامان عبدالرحمن واویس
18 تیر 92 17:20
عزیزم ممنون ازاینکه قبول کردین جزءدوم باشماست خوشحال میشم به دوستای وبلاگیتون هم خبربدین تادراین ختم شرکت کنند منتظرتونم
مامان سانلی
19 تیر 92 3:13
شب خوش بهاره جون میبینم که مثل خودم شب زنده داری اومدم دوباره عکسها رو دیدم کلی کیف کردم...قربون ونداد عسل با یه عالمه بوس و بغل
دومین جشنواره مجازی کتابخوانی
19 تیر 92 14:39
دوست بزرگوار مامانی عزیز دومین جشنواره بزرگ مجازی کتابخوانی در دو رده سنی آزاد و نوجوانان در حال برگزاری است. ضمن دعوت برای شرکت در این جشنواره،از شما خواهانیم تا در اجرای این برنامه با پذیرفتن عنوان"همکار افتخاری" ما را یاری فرمائید.
مامان بردیا
19 تیر 92 20:11
♥متین من♥
20 تیر 92 16:27
بهاره جون نیستی چند وقتی آپ نکردی
مامان کیاراد(آرزو)
5 مرداد 92 1:26
به به چه شاه پسری دارین ماشاا...خیلی ناز و دلبره-مخصوصا بالباس حمومش .به ما هم سر بزنید.
مامان رهام جون
5 مرداد 92 1:28
الهی چه نازی تو عزیزم.خدا حفظت کنه. به ما هم سر بزنیدمامانی خوشحال میشیم یه دوست جدید پیداکنیم.