یه خونه با دو قبله
سلام شیشه عمر مامان
امروز روز نهم ماه رمضان 1392 و این دومین ساله که تو با حضورت سفره افطارمون رو نورانی میکنی دلم میخواد بگم که چقدر فرشته ای ولی نمیدونم چه طوری باید بنویسم از حضور نورانیت ...
امسال این اولین سالیه که دارم روزه میگیرم بعد از سه سال و از شانس منم دقیقا توی بلند ترین روز هاش افتاده خیلی سخته که بخوام پا به پای تو حرف بزنم وبازی کنم وبدوم و کتاب بخونم و ... اخه مامان تو انرژیت زیاده من که نمیتونم این روز ها خیلی ضعف دارم بعضی وقتها فکر میکنم که دیگه فردا نگیرم بعد دوباره موقع سحر پشیمون میشم موندم نمیدونم باید چی کار کنم خدا خودش کمک کنه ...
ااین روز ها از بس که هر جا میری همه دارن نماز میخوندد تو هم برای خودت یه پا حاج اقا شدی میام میبینم داری خم وراست میشی و یه چیزهایی زیر لبی میگی بهت میگم عزیز داری چی کار میکنی میگی هنداد نماز میخونه
اینم عکس ها هم مال دیشب بابا داشت نماز میخوند اومدم دیدم تو هم ایستادی پیشش هر کاری میکنه تو تکرار میکنی مدام یه چیزایی زیر لبی میگی ولی خیلی جالب بود که هر کدومتون داشتید رو به قبله خودتون نماز میخوندید میدونی مامان مهم نیست چه طوری با خدا حرف بزنی فقط مهم اینه که همیشه با خدا حرف بزنی و به یادش باشی ...
بعدا نوشت: حالا که این مطلب رو مینویسم یاد شعر موسی وشبان افتادم
دید موسی یک شبانی را به راه کو همی گفت ای خدا و ای اله
.....
.....
.
.
.
وحی امد سوی موسی از خدا بنده ما را زما کردی جدا
تو برای وصل کردن امدی نی برای فصل کردن امدی
ما برون را ننگریم وقال را ما درون را بنگریم وحال را
.
.
.
هیچ اداب ترتیبی نجوی هر چه میخواهد دل تنگت بگو