نامه 78 (باورم نیست...)
این روز ها دچار شده ام ...
حس لطیفی است که سال هاست با ان زندگی میکنم و به قول سهراب دچار یعنی عاشق...
مگر میشود وقتی غرق بوسه ام میکنی سرمست نشوم ؟!...
مگر میشود با تو بازی کنم وغرق لذت نشوم ؟!...
مگر میشود تو باشی وبا تو عشق ودوست داشتن وعشق ورزیدن را بیشتر یاد نگیرم و عاشق تر نشوم؟!...
پس اگر میبینی حال این روز هایم عجیب است دچار شده ام این روز ها عجیب دوست دارم روز هایم را با تو بگذرانم...
*********************
پسرک دوست داشتنی 2 سال و 5 ماهه من این روز ها خیلی کارات جالب شده بعضی وقت ها یه کارایی میکنی میمونم که چه جوری باید باهات رفتار کنم تازگی ها خیلی هم خودسر و حرف گوش نکن شدی واصلا از کسی حساب نمیبری میدونم مقتضای سنت به خاطر همین بهت زیاد گیر نمیدم ولی تو فکر اینم که پیش یه مشاور برم!...
دیگه حتی کتاب های اموزشی هم به درد من نمیخوره ...
از حال این روزهات بگم که یاد گرفتی دیگه جمله میگی وهر چی بگیم پشت سرمون تکرار میکنی البته کلی فکر میکنی تا فعل مورد نظرت رو پیدا کنه ولی خوب خیلی پیشرفت کردی وما هم خیلی سعی میکنیم مواظب حرف زدنمون باشیم اخه میبینم که بعضی وقت ها یه حرف هایی تحویلم میدی که نمیدونم از کجا یاد گرفتی باز خوبه خدا رو شکر ادم بد زبون تو اشناهامون نداریم وگرنه دیگه نمیدونستم باید چی کار کرد ...
به برنامه های پرشین تون به شرط این که شعر داشته باشه علاقه داری وهمین طور عمو پورنگ و خیلی جالبه که ساعت شروعش رو میدونی ولی کلا تلویزیونی نیستی فقط برای دو دقیقه نگاه میکنی و بلند میشی میری
کاری که تازگی ها انجام میدی اینه که میری از ابسرد کن لیوان رو پر پر میکنی وبعد من باید بشینم رو ی مبل و تا اون جایی که بتونی خودت میخوری و قتی نتونستی دیگه بخوری من و مجبور میکنی بقیه اش رو بخورمحالا فرق نمیکنه که من تشنه باشم یا نه ؟! بعد تازه از کارت احساس رضایت میکنی یه لبخند ژوکوند تحویلم میدی...
وای از این کنترل کولر بیچاره نگو که روزی 500 دفعه خاموش و روشن میشه دو دقیقه ای یه بار میگی ونداد دردشه( سردشه ) میری خاموش میکنی دوباره میگی ونداد گمه روشن میکنی بعد جالبه تا خاموش میکنی میای میگی کوب شد ؟
به حالت چشم وابروی همه با دقت نگاه میکنی چه ادم های توی تلویزیون چه توی کتاب چه چرنده چه پرنده اصلا فرق نداره برات مهمه که چشماشون بسته است یا بازه اخم کردن یا میخندن ودلیلش رو هم واقعا نمیدونم ؟... دیروز اومدی میگی: مامان پلنگ دورتی چشماش بسته است بازش کن
من : مامان توی تلویزیون خوابیده .تو هم گریه که باید بری چشماش رو باز کنی به هیچ صراطی هم مستقیم نبودی
وای یه خبر مهم این که دیگه به جای هنداد میگی ونداد البته و رو بیشتر شبیه ف تلفظ میکنی از بس که میگفتی هنداد باور همه شده بود که اسمت هنداد حالا اگه کسی بگه هنداد تو با عصبانیت ویه قیافه جدی بهشون تذکر میدی: هِنداد نه ونداد ...
این چند روزه رو خونه مامانی اینا بودیم تو هم گیر میدادی به مامانی بیچاره و همه کارات رو اون باید انجام میداد حتی موقع خواب اونم باید حتما پیش تو میخوابید یه بار که پیشت دراز کشیده بود با پا زدی توی سرش بعد که مامانی گفت اخ تو میگی چی شد؟جوجو مامانی مامانی پوکوند!
خلاصه این که حسابی شیطون بلا شدی راستی مامان تا کی میخوای من وصدا کنی مامانا باور کن یاد غذای کودک هامانا میفتم وقتی صدام میکنی
یه روز پارک با مامانی و بابا جون
همبازی ونداد توی هر شرایطی که باشه( مامانی)
این جا هم گیر داده بودی که این توپ ها ی بتونی رو قل بدی هر چی هم که بهت میگفتم مامان اینا گیر کردن به زمین ول کن نبودی
اینم ونداد در حال فرار از دست باباجون ومامان یعنی داغون شدیم این قدر دنبالت دویدیم تو این گرما
مخفیگاه جدید اسباب بازی های ونداد خان
ببین چی به روز عروسک بیچاره اوردی از بس لباساش رو در میاری میری زیر اب میگیریشون میگی نینی حموم
اینم سری جدید اسباب بازی هایی که وقتی میخوایم بریم بیرون باید با خودمون ببریم تازه الان چند تاش از دستت افتاد و هر کاری کردی دیدی تو دستت جا نمیشه بیخیال شدی کاش حالا وقتی میرفتیم بیرون دستت میگرفتی بعد از چند دقیقه من باید بغلشون کنم
نماز پسرم توی هیچ شرایطی ترک نمیشه حتی در حال بپر بپر روی تخت
قربون اون قیافه متعجبت
این که میبینی ماشینت که زدیش به دستگیره یخچال
بعد تازه گریه میکردی میگفتی ماشین هزر چی میگشتم پیداش نمیکردم بهت گفتم خودت میدونی کجاست گفتی :اره اون داست و اومدی این صحنه رو نشونم دادی
این خشک کن هم شده جز دکوراسیون خونمون جرات نداریم از توی اتاق بیرون ببریمش مگه تحت نظر شما
راستی عزیزم قراره چهارشنبه بریم مشهد امیدوارم پسر خوبی باشی ونخوای اذیتم کنی چون هنوز مشکل غذا خوردنت بر طرف نشده نمیدونم اون جا با تو بد غذاییت چی کار کنم
پس بای بای تا بعد از مسافرت