من قربون پسر فرشته ام بشم
سلام عزیز دل
امروز پنج شنبه است و بابایی خونه است من داشتم تو اشپزخونه ناهار درست میکردم و بابایی هم تو اشپزخونه پیشم بود تو هم بودی ولی یه لحظه نگاه کردم دیدم نیستی صدات کردم ولی جوابم رو ندادی بعد خودت اومدی وهی میگفتی بابایی بابایی ولی بابایی داشت یه کاری انجام میداد ونمیتونست بیاد ولی تو به زور دستش رو گرفتی وبردیش تو هال بعد دیدم بابا همین جور داره قربون صدقت میره وهی به من میگه بهاره یه لحظه بیا منم بدو بدو اومدم ببینم چه خبره دیدم تو سجاده نماز رو نمیدونم از کجا برداشتی وپهن کردی هی به بابا میگی نماز بخون البته با ایما واشاره وقتی میخوای بگی الله اکبر هی دستات رو میبری بالا ومیاری پایین وهی سجده میکنی منو بگی این قدر شوکه شدم اخه همون لحظه داشت اذان میذاشت وتو فهمیده بودی که الان وقت نمازه من قربون پسر فرشته سانم بشم که واقعا نور خونه ماست جدیدا هم وقتی تلویزیون اذان یا قران پخش میکنه تو میای دستت رو مذاری جلوی لبات ومیگی هیس بعد با دست اشاره میکنی به تی وییعنی ساکت داره اذان میده من نمیدونم تو این چیزها رو از کجا یاد گرفتی وروجک
خدایا به خاطر این فرشته پاک مارو دوست داشته باش
.
.
.