مامان زور گو میشود
سلام عسل خوشمزه من
بزار قبل از اینکه این پست رو برات بنویسم یه چیزی بگم :مامان من به خدا زور گو نیستم وقتی بزرگ شدی واین پست رو خوندی درباره مامان درست قضاوت میکنی میفهمی همش به خاطر خودت بوده
اول :این روز ها تایم کار بابا عوض شده یعنی صبح زودتر میره وعصر هم دیرتر میاد یا تو بیداری یا بابا
دوم: تو صبح دیر بیدار میشی وظهر هم دیر میخوابی ودر نتیجه شب ها هم تا دیر وقت بیداری
سوم: من وبابا به این نتیجه رسیدیم که به خاطر حفظ سلامت جسمی وروحیت هم که شده صبح زودتر بلند شی تا ظهر هم زودتر بخوابی وعصر زودتر بلند شی و شب هم زودتر بخوابی
در نتیجه مامان باید وارد عمل میشد وطی یک عملیات شروع به کار میکرد ونتیجش هم این شد که تو عکس ها می بینی
اهان یادم اومد چهارم:ماداریم فردا میریم اتلیه تا عکس های خوشکلت رو واسه تولدت اماده کنیم البته هنوز معلوم نیست که تولدت رو کی بگیریم چون مامانی 5شنبه تازه عمل داره وتا خوب بشه خدا میدونه کی میشه (البته امیدوارم که خیلی زود خوب بشه) ولی در هر صورت چون میدونستم دیگه وقت نمیکنم ببرمت اتلیه الان میریرم تا برای تولدت حداقل عکس داشته باشی الان که دارم این پست رو برات مینویسم 2 بهمن 1391
حالا بریم سراغ عکسای یه پسر خواب الود
چشم هاشو با هزار بدبختی باز کرده
پشتش رو کرد شاید ولش کنم ولیییییییی
اینم کار همیشگی ونداد بعد از بیدار شدن کلا چند ساعت طول میکشه تا از تو تخت بلند شه