نامه 86 (روز هایی پاییزی ما)
چه کسی میگوید فصل رنگین خدا غمگین است؟
سلام پسر کوچولوی شیرین من ...
پاییز فصل دوست داشتنی وقشنگیه من که خودم وقتی پاییز میرسه دلم میخواد اصلا خونه نباشم دوست دارم توی خیابون ها مدام راه برم و پاهام برگ های افتاده روی زمین و لمس کنه . خیلی دوست دارم برم یه جایی که کسی من ونگاه نکنه و با پای برهنه روی برگ ها راه برم و اون ها رو زیر پاهام حسشون کنم از راه رفتن با کفش توی پاییز برگ ریزون متنفرم چرا واقعا ملت ما وقتی یه کار متفاوت رو دوست داریم انجام بدیم این قدر عجیب نگاه میکنند ؟
جدیدا پی بردم که تو هم عاشق این کاری چند روز قبل همین طوری که توی خونه بی کار نشسته بودیم یهو زد به سرم واماده ات کردم رفتیم سر کوچه. اخه یه محوطه بزرگه که پر از درخت که الان توی این فصل همه برگ هاشون ریختند زمین ودیگه برگی زیادی بهشون نیست با همدیگه اماده شدیم و رفتیم اون جا اتفاقا خیلی خلوت بود ومیشه گفت جز من وتو کسی اون جا نبود من هم از خدا خواسته تا تونستم دنبالت دویدم وسر وصدا کردیم برگ ها رو میگرفتیم دستمون وپرتشون میکردیم هوا و با جیغ شعر میخوندیم و اون جا فهمیدم که تو هم مثل من عاشق برگ های خشکی وقتی برات توضیح میدادم درباره برگ ها چنان با دقت به حرفتام گوش میدادی که تو دلم کلی قربون صدقت میرفتم نمیدونم چرا این قدر حس خوبیه که بفهمی پسرت اون چیزی رو که تو دوست داری اونم دوست داره ؟ بفهمی سلایق تو و پسرت شبیه همه ؟ برای من که تو اون لحظه بزرگ ترین لذت زندگیم بود . خلاصه این که پاییز اومد و خدارو شکر توی این فصل خدا هم تونستم یه چیز دیگه به معلوماتت اضافه کنم درباره زندگی گیاه ها و برگ ها بهت یاد بدم الان دانشمند کوچولوم دیگه خیلی چیز ها درباره برگ ها میدونه مثلا میدونه که برگ ها تو فصل بهار سبزن و پاییز که میاد زرد میشند یا اینکه میدونه چهار تا فصل داریم که پاییز سومین فصل ساله ویا خیلی چیزای دیگه ...
تازه یه شعر هم مخصوص خودمون ساختیم وهمین جور که پاهامون رو روی برگ ها میزاشتیم وراه میرفتیم میخوندیم...
وقتی برگ ها خشک میشن تدای (صدای )کش کش (خش خش ) میدن
واما از هر چه که بگذریم سخن دوست خوش تر است .....
نمیدونم واقعا نمیدونم چرا عجیب میل داری باهام لجبازی کنی وبه حرفام گوش ندی خیلی سعی میکنم خونسرد باشم وباهات لج نکنم میدونم همش هم مقتضای سنت ولی کی گفته که مادر یه فولاد! وقتی که بچه ات هر کاری رو که بهش میگی نکن از عمد انجام میده ویا وقتی بهش میگی نخور میخوره وقتی بهش میگی بخواب تازه یادش میاد بپر بپر کنه و مدام هم در حال گفتن یه کلمه است اونم نه! دوست دارم سر به کوه وبیابون بزارم بعضی وقت ها دوست دارم یه جایی باشه فقط برم همه دادهایی رو که باید سر تو بزنم ونمیزنم برم اون جا تخلیه کنم و های های گریه کنم. همین دیروز داشتی ادامس میخوردی بهت گفتم ونداد مامان موقع خوابه ادمست رو در بیار گفتی نه گفتم عزیزم اگه در نیاری میره توی گلوت نمیتونی نفس بکشی دوباره گفتی نه گفتم کرمه دندونات رو میخوره دوباره گفتی نه خلاصه این که 45 دقیقه توضیح میدادم و تو میگفتی نه دیگه این قدر عصبانی شدم که گفتم اگه درش نیاری مجبور میشم به زور از تو دهنت درش بیارم و کار داشت به جاهای باریک میرسید که بابا واسطه شد واومد گفت ونداد بابا ادامس رو میدی ودر کمال تعجب گفتی باشه اخه مگه من داشتم 45 دقیقه چی توضیح میدادم واقعا چرا به حرفام گوش نمیدی ؟
تازگی ها هم یاد گرفتی وقتی یه کاری میکنی که ناراحتم میکنی منم که باید طبق معمول ارامشم رو حفظ کنم وهی چی بهت نگم فقط دیگه نگات نمیکنم میدوی میای و تند تند حرف میزنی و سرت رو تکون میدی و میگی با ونداد دوست شو اخه من چه جوری میتونم با تو دوست نباشم همه زندگیم !
قربونت برم همه فعل ها رو هم اشتباه میگی مثلا میخوای بگی گرسنه امه میگی گرسنه ات یا وقتی میخوای لباس بپوشی به جای این که بگی لباس میخوام میگی لباس میخوای
همه جمله هات رو هم با یه خوب شروع میکنی وقتی که عصبانی میشم از دستت میگی خوب عتبانی نسو چند روز پیش داشتی گهواره نورا رو تند تند تاب میدادی بهت گفتم نکن مامان میخوره به دستت محل نزاشتی و کار خودت رو کردی تا این که گهواره رد شد و خورد به دستت بهت گفتم دیدی تو هم برگشتی میگی خوب این قدر نگو دیدی یا عادت کردی روی پای بابا باید شب بخوابی وقتی بهت میگم بابا خوابه میگی خوب هی نگو بابا کابه بابا کابه
وقتی هم که یه چیزی رو از دست من میخوای میای میگی مامان ولش کنش ونداد میکادش
یه چند تا کلمه هم هست که خیلی بامزه وخنده دار تلفظ میکنی
هلی کوپتر رو میگی هلوکوتر
چند روز پیش هم دیدم با عصبانیت مدام به موتورت میگی چرا میتوتی بعد هم ا ومدی به من گفتی چرا میتوته هرچی فکر کردم دیدم نمیتونم معنی اش رو بفهمم بالاخره بعد از کلی شفاف سازی وگریه وداد و بیداد تازه فهمیدم منظورت اینه که چرا میافته خدایی بعضی وقت ها توی ترجمه کلماتت میمونم
حالا بریم سراغ عکسات که از بس مامان تنبل شده همش مال شهریور واصلا عکس از مهر مهربون ندارم
وقتی ونداد ارایشگر میشود و مرم دون بیچاره مدل
قربون اون تمرکزت برم که لبات رو این جوری جمع میکنی
این روزا وقتی میریم خونه مادر جون زندگی ونداد تو این 2 -3 ساعت این جوری میگذره همش تو حیاط وباید هم یکی پیشش باشه تا باهاش بازی کنه
ببین چه کفشایی پوشیدی دوباره برگشتی به دوران بچه گیت همش کفشای بزرگا رو میکردی پات الان هم تا یه مهمون میاد تند میدوی میری تو حیاط که کفشاش رو بپوشی وقتی هم بهت میگیم داری کجا میری میگی ونداد میره کفش ممونا رو ببینه
وقتی این توپ رو پرت میکنی هوا من همش این جوریم که یه وقت نخوره تو سرت اخه خیلی سنگین ولی از ترس این که بهت بگم تو لجبازی کنی هیچی نمیگم فقط حرص میخورم
این جا هم پسرم در انتظار غذا به ادم ها با حسرت نگاه میکنه
این جا هم تا غذا رو اوردند گفتی ونداد از این سس ها نمکاد میرم کودم بیارم (ترجمه نوشت: ونداد از این سس ها نمیخواد میرم خودم بیارم)
کار این روزا که خیلی دوستش داری ابرنگ بازیه
اینم وقتی ونداد حس مطالعه اش میگیره وبعد یهویی ول میکنه میره ومن میمونم ویه خونه این جوری
تازگی ها هر وقت میخوایم بریم بیرون باید علاوه بر لباس پوشیدن کلی خوان دیگه هم بگذرونیم تا اماده بیشی اول میگی: اب
بعد هم میری تو اتاقت و بعد از چند دقیقه این جوری برمی گردی وکلی اسباب بازی با خودت میاری ومیگی باید ببریمشون با خودمون دد بخبختا رو گناه دارن تو هونه و بعد دوباره باید بشینم 45 دقیقه توضیح بدم که ما نمیتونیم این هم اسباب بازی رو با خودمون ببریم ودر اخرهم با کلی گریه وزاری خونه رو ترک میکنی
لازم به توضیح که اون موتور دم درم مال لیست ونداد خان که باید بره دد
یه مانکن هست توی پاساژ نزدیک خونمون که هر وقت رد میشیم مایستی و کلی باهاش بازی میکنی وقتی بهت میگم ونداد نینی چه شکلیه دقیقا مثل خودش می ایستی و ما هم کلی میخندیم ولی خداییش خیلی قشنگ اداش رو در میاری
اینم زحمت درست کردنش و مامان بهاره کشیده وصد البته زحمت رنگ کردن وچشم وابرو ودکمه کشیدن رو ونداد
اینم محل جدید بازی ونداد توی بالکن میری ماشین خونه سازی هات رو میاری وپرش میکنی اب وهمه جا رو خیس میکنی ومنم
چند وقت پیش رفته بودیم خونه داییم پیش شکوفا وشکرانه اونا هم که کلی اسباب بازی داشتند وهمه هم دخترونه بود تو هم بابچه ها بازی های دخترونه میکردی بین اون همه اسباب بازی عجیب عاشق این اتو شدی. تا این که چند وقت بعدش از نزدیک مغازه اسباب بازی فروشی رد شدیم تو ویترینش اتو دیدی یه ریز میگفتی ونداد اتو میکاد ودستم رو میکشیدی بردی تو مغازه فروشنده وقتی فهمید چی میخوای کلی بهمون خندید وبهت گفت این مال دختراست تو پسری ولی من خودم به این چیزا اعتقاد ندارم به نظرم بچه تو هر سنی که هست میلش به چیزی کشیده میشه اون روز گذشت ومنم برات گرفتم ولی از اون روز به بعد هر جا لباس ببینی میری پهنش میکنی میگی : ونداد میکاد اتو کنه چروکش بره
چرا رباساتون این گد چروکه؟
وندادم:
لحظه های با تو بودن از عمرم حساب نمیشوند
از اخرتم حساب می شوند
از بهشت......
نفس های زندگی ما ونداد تا این لحظه 2 سال و 7 ماه و27 روز سن دارد ...
مهر 1392...