نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

نامه 86 (روز هایی پاییزی ما)

1392/7/20 13:18
نویسنده : مامان بهاره
705 بازدید
اشتراک گذاری

 

چه کسی میگوید فصل رنگین خدا غمگین است؟ 

فلق

 

 

 

 

 سلام پسر کوچولوی شیرین من ...قلب

 

 پاییز فصل دوست داشتنی وقشنگیه من که خودم  وقتی پاییز میرسه  دلم میخواد اصلا خونه نباشم دوست دارم توی خیابون ها مدام راه برم و  پاهام برگ های افتاده روی زمین  و لمس کنه . خیلی دوست دارم برم یه جایی که کسی من ونگاه نکنه و با پای برهنه روی برگ ها راه برم  و اون ها رو زیر پاهام حسشون کنم از راه رفتن با کفش توی پاییز برگ ریزون متنفرمنک  چرا واقعا ملت ما وقتی یه کار متفاوت رو دوست داریم انجام بدیم این قدر عجیب نگاه میکنند ؟

  جدیدا پی بردم که تو هم عاشق این کاری ماچ چند روز قبل همین طوری که توی خونه بی کار نشسته بودیم یهو زد به سرم واماده ات کردم رفتیم سر کوچه. اخه   یه محوطه بزرگه که پر از درخت که الان توی این فصل  همه برگ هاشون ریختند زمین ودیگه برگی زیادی   بهشون نیست  با همدیگه اماده شدیم و رفتیم اون جا  اتفاقا خیلی خلوت بود ومیشه گفت جز من وتو کسی اون جا نبود   من هم از خدا خواسته تا تونستم   دنبالت دویدم وسر وصدا کردیم برگ ها رو میگرفتیم دستمون وپرتشون میکردیم هوا  و با جیغ شعر میخوندیمذ ئوئ و اون جا فهمیدم که تو هم مثل من عاشق برگ های خشکی  وقتی برات توضیح میدادم درباره برگ ها چنان با دقت به حرفتام گوش میدادی که تو دلم کلی قربون صدقت میرفتم .ئ/نمیدونم چرا این قدر حس خوبیه که  بفهمی پسرت اون چیزی رو که تو دوست داری اونم دوست داره ؟ بفهمی سلایق تو و پسرت شبیه همه ؟ برای من که تو اون لحظه بزرگ ترین لذت زندگیم بود .  خلاصه این که پاییز اومد و خدارو شکر توی این فصل خدا هم تونستم یه چیز دیگه به معلوماتت اضافه کنم  درباره زندگی گیاه ها و برگ ها بهت یاد بدم الان دانشمند کوچولوم دیگه خیلی چیز ها درباره برگ ها میدونه مثلا میدونه که برگ ها تو فصل بهار سبزن و پاییز که میاد زرد میشند یا اینکه میدونه   چهار تا فصل داریم که پاییز سومین فصل ساله ویا خیلی چیزای دیگه ...

تازه یه  شعر هم مخصوص خودمون ساختیم وهمین جور که پاهامون رو روی برگ ها میزاشتیم وراه  میرفتیم میخوندیم...

     وقتی برگ ها خشک میشن                           تدای (صدای )کش کش (خش خش ) میدن

 

 واما از هر چه که بگذریم سخن دوست خوش تر است .....

 نمیدونم واقعا نمیدونم چرا عجیب میل داری باهام لجبازی کنی وبه  حرفام گوش ندی خیلی سعی میکنم خونسرد باشم وباهات لج نکنم میدونم همش هم مقتضای سنت ولی کی گفته که مادر یه فولاد!.ئ.ن وقتی که بچه ات هر کاری رو که بهش میگی نکن از عمد انجام میده ویا وقتی بهش میگی نخور میخوره وقتی بهش میگی بخواب تازه یادش میاد بپر بپر کنه و مدام هم در حال گفتن یه کلمه است اونم نه!  دوست دارم سر به کوه وبیابون بزارم  بعضی وقت ها دوست دارم یه جایی باشه فقط برم همه دادهایی رو که باید سر تو بزنم ونمیزنم برم اون جا تخلیه کنم  و  های های گریه کنم. ئذئوهمین دیروز  داشتی ادامس میخوردی بهت گفتم ونداد مامان موقع خوابه ادمست رو در بیار گفتی نه گفتم عزیزم اگه در نیاری میره توی گلوت نمیتونی نفس بکشی دوباره گفتی نه  گفتم کرمه دندونات رو میخوره دوباره گفتی نه خلاصه این که  45 دقیقه توضیح میدادم و تو میگفتی نه دیگه این قدر عصبانی شدم که گفتم اگه درش نیاری مجبور میشم به زور از تو دهنت درش بیارم و کار داشت به جاهای باریک میرسید دوکه بابا واسطه شد واومد گفت ونداد بابا ادامس رو میدی  ودر کمال تعجب گفتی باشه اخه مگه من  داشتم 45 دقیقه چی توضیح میدادم واقعا چرا به حرفام گوش نمیدی ؟

تازگی ها هم یاد گرفتی وقتی یه کاری میکنی که ناراحتم میکنی منم که باید طبق معمول ارامشم رو حفظ کنمکلافه وهی چی بهت نگم فقط دیگه نگات نمیکنم میدوی میای و  تند تند حرف میزنی و  سرت رو تکون میدی و میگی با ونداد دوست شو  اخه من چه جوری میتونم با تو دوست نباشم همه زندگیم !ئات

 قربونت برم همه فعل ها رو هم اشتباه میگی مثلا میخوای بگی  گرسنه امه میگی گرسنه ات   یا وقتی میخوای لباس بپوشی  به جای این که بگی لباس میخوام میگی لباس میخوای

همه جمله هات رو هم با یه خوب شروع میکنی  وقتی که عصبانی میشم از دستت میگی خوب عتبانی نسو  چند روز پیش داشتی گهواره نورا رو تند تند تاب میدادی بهت گفتم نکن مامان میخوره به دستت محل نزاشتی و کار خودت رو کردی تا این که گهواره رد شد و خورد به دستت بهت گفتم دیدی  تو هم برگشتی میگی خوب  این قدر نگو دیدی  یا عادت کردی روی پای بابا باید شب بخوابی  وقتی بهت میگم بابا خوابه میگی  خوب هی نگو بابا کابه بابا کابه 

وقتی هم که یه چیزی رو از دست من میخوای میای میگی مامان ولش کنش ونداد میکادش

یه چند تا کلمه هم هست که خیلی بامزه وخنده دار تلفظ میکنی

 هلی کوپتر رو میگی هلوکوتر

 چند روز پیش  هم دیدم  با عصبانیت مدام به موتورت میگی چرا میتوتی بعد هم ا ومدی به من گفتی چرا میتوته هرچی فکر کردم دیدم نمیتونم معنی اش رو بفهمم بالاخره بعد از کلی شفاف سازی وگریه وداد و بیداد تازه فهمیدم  منظورت اینه که چرا میافته خدایی بعضی وقت ها توی  ترجمه کلماتت میمونم

 

حالا بریم  سراغ عکسات که از بس مامان تنبل شده همش مال  شهریور واصلا عکس از مهر مهربون ندارمخجالت

 

  

وقتی ونداد ارایشگر میشود و مرم دون بیچاره مدل

 اغ

قربون اون تمرکزت برم که لبات رو این جوری جمع میکنیقلب

 ئدرئ

 

 این روزا وقتی میریم خونه مادر جون زندگی ونداد تو این 2 -3 ساعت این جوری میگذره همش تو حیاط وباید هم یکی پیشش باشه تا باهاش بازی کنهمنتظر

  ببین چه کفشایی پوشیدی خنثی دوباره برگشتی به دوران بچه گیت همش کفشای بزرگا رو میکردی پات الان هم تا یه مهمون میاد تند میدوی میری تو حیاط که کفشاش رو بپوشی وقتی هم بهت میگیم داری کجا میری میگی ونداد میره کفش ممونا رو ببینه

د ذ

لب

تااغ

غع

 

 وقتی این توپ رو پرت میکنی هوا من همش این جوریم استرسکه یه وقت نخوره تو سرت اخه خیلی سنگین ولی از ترس این که بهت بگم تو لجبازی کنی هیچی نمیگم فقط حرص میخورم

اتغ

 این جا هم پسرم در انتظار غذا به ادم ها با حسرت نگاه میکنهخیال باطل

بر

اتا

 این جا هم تا غذا رو اوردند گفتی ونداد از این سس ها نمکاد میرم کودم بیارم (ترجمه نوشت: ونداد از این سس ها نمیخواد میرم خودم بیارمنیشخند)

ئلتن

 کار این روزا که خیلی دوستش داری ابرنگ بازیه قلب

نوت

هلعنهخ

تغ

قع

عغع

 اینم وقتی ونداد حس مطالعه اش میگیره وبعد یهویی ول میکنه میره  ومن میمونم ویه خونه این جوریخنثی

عغغغغغغغغغغ

 تازگی ها هر وقت میخوایم بریم بیرون باید علاوه بر لباس پوشیدن کلی خوان دیگه هم بگذرونیم  تا اماده بیشی اول میگی: اب 

غفه

 بعد هم میری تو اتاقت و بعد از چند دقیقه این جوری برمی گردی وکلی اسباب بازی   با خودت میاری ومیگی باید ببریمشون با خودمون دد بخبختا رو گناه دارن تو هونه و بعد دوباره باید بشینم 45 دقیقه توضیح بدم که ما نمیتونیم این هم اسباب بازی رو با خودمون ببریم ودر اخرهم با کلی گریه وزاری خونه رو ترک میکنی 

 لازم به توضیح که اون موتور دم درم  مال لیست ونداد خان که باید بره ددنیشخند

عغع

تاغل

 

  یه مانکن هست توی پاساژ نزدیک خونمون که هر وقت رد میشیم مایستی و کلی باهاش بازی میکنی وقتی بهت میگم ونداد نینی چه شکلیه دقیقا مثل خودش می ایستی و ما هم کلی میخندیمخنده ولی خداییش خیلی قشنگ اداش رو در میاری

غتغع

لبتعغ

 اینم زحمت درست کردنش و مامان بهاره کشیده  وصد البته زحمت رنگ کردن وچشم وابرو  ودکمه کشیدن رو وندادقلب

 

تئ

 اینم محل جدید بازی ونداد توی بالکن میری ماشین خونه سازی هات رو میاری وپرش میکنی اب وهمه جا رو خیس میکنی ومنمکلافه

 ئو

 

فغ

وذئو

 چند وقت پیش رفته بودیم خونه داییم پیش شکوفا وشکرانه اونا هم که کلی اسباب بازی داشتند وهمه هم دخترونه بود تو هم بابچه ها بازی های دخترونه میکردی بین اون همه اسباب بازی عجیب عاشق این اتو شدی.  تا این که چند وقت بعدش از نزدیک مغازه اسباب بازی فروشی رد شدیم تو ویترینش اتو دیدی یه ریز میگفتی ونداد اتو میکاد ودستم رو میکشیدی بردی تو مغازه فروشنده وقتی فهمید چی میخوای کلی بهمون خندید وبهت گفت این مال دختراست تو پسری ولی من خودم به این چیزا اعتقاد ندارم به نظرم بچه تو هر سنی که هست میلش  به چیزی کشیده میشه اون روز گذشت ومنم برات گرفتم ولی از اون روز به بعد  هر جا لباس ببینی میری پهنش میکنی میگی : ونداد میکاد اتو کنه چروکش بره

 چرا رباساتون این گد چروکه؟

تاالب

بی

 

 وندادم: 

لحظه های با تو بودن از عمرم حساب نمیشوند 

 از اخرتم حساب می شوند

 از بهشت......

 

نفس های زندگی ما ونداد تا این لحظه 2 سال و 7 ماه و27 روز سن دارد ...

                                                      مهر 1392...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان بردیا
20 مهر 92 9:57
الهی..چه رویایی..منم پاییزو دوست دارم و خش خش برگهارو


اره به نظرم خیلی صدای قشنگیه
محبوبه مامان الینا
20 مهر 92 10:03
سلام بهاره جونوای از لجبازی بچه ها نگو که دلم پرهچه سخته اون لحظه که حساااااااااابی لجت گرفته خودتو کنترل کنی و خونسرد باشی و خم به ابرو نیاری
اما خب بقول خودت اقتضای سنشون هستش
ای جان چه بانمک ادای اون مانکن در آورده
عجب آرایشگر قهاری
خلاصه ما منتظر عکسهای پاییزی هستیم


ای وای من خواهر توام
اون لحظه دوست دارم همه جا دیوار بود سرم رو محکم میکوبوندم توش
الهام
20 مهر 92 17:12
عزززززیزمچقدر جالب ادای اون مانکنرو دراورده دقیقا همون مدلیه.مامان خانوم قربونت برم آخه شما چرا انقد مظلومی دلم واست کباب شد


چرا مظلوم دوست من؟ چی کار کردم که مظلوم نشون داده شدم
مامانی کسرا
20 مهر 92 22:27
خدای من چه پسمله بامزه ای
خدا حفظش کنه
اتو کردن که کار خانما نیست!اتفاقا تمام لباسای ما رو همسرم اتو میکنه!
خوب ونداد جونم میخواد وقتی بزرگ شد به خانمش کمک کنه
وااای با چه جمله قشنگی متن رو تموم کردی میشه منم بنویسمش؟!!!


مرسی دوست خوبم
والله تو بگو عزیزم به نظر من هیچ کاری زنونه مردونه نداره
خواهش میکنم قابل نداره
ღ مونا مامان امیرسام ღ
21 مهر 92 3:18
دوباره میام چون الان اینقدر کشیدم دیگه جایی رو نمیبینم


دلم برات کباب شد
مامان ساجده
21 مهر 92 12:39
ای جانم چقدر بامزه حرف میزنه دقیقا همه بچه ها مثل هم هستن فقط درجش کمو زیاده من تو چند تا مقاله خوندم که 2 تا 3 سال اوج لجبازیه باید باهاشون کنار اومد ولی واقعا بهت حق میدم منم بعضی روزا انقدر سرم درد میگیره که شب وقتی همسرم میاد قشنگ از چهرم متوجه میشه واقعا ی اعصاب فولادی میخواد خیلی جالب بود برام متین چند وقته تا ی کاری و بهش میگم نکن سریع میگه چرا هی میگی نتن نتن (نکن نکن) برام جالبه که مخالفتشو دوبار تکرار میکنه دقیقا خوندم ونداد جونم این کارو کرده در مورد خواب پدرش اتوی جدیدتم مبارک متینم عاشق وسایل دخترونس منم براش هم اتو هم ماشین لباسشویی خریدم البته به خواسته خودش به نظر منم بچه ها باید همه چیزرو تجربه کنن خوش باشید عزیزم
الهام
21 مهر 92 16:51
بهار
21 مهر 92 19:49
ای جان...
بهاره جون گل پسرت خیلی نازه.
ماشالا خدا حفظش کنه.
من همیشه پیگیر پستات هستم و واقعا لذت میبرم.

ایشالا همیشه خوشحال و سلامت باشین.



چشمات ناز میبینه عزیزم
صبا خاله ی آیسا
22 مهر 92 0:29
عااااااااااااااااااااااشقتم ونداد عزیزم
همیشه خوش باشی


مامان آنی
23 مهر 92 13:26
سلام عزیزم من هم عاشق پاییز هستم ببخشید تاخیر دارم حسابی گیر تولد ویانا بودم
وندادجونم دلم برای دیدن شیطونیهات تنگ شده بود یه عالمه بوس به اون صورت ماهت


نه گلم خدا رو شکر ما مامانا همدیگه رو درک مکنیم
الهام
23 مهر 92 18:53
خدایا قسمت می دهم هر لحظه کمکم کنی تا نفسم را
به قربانگاه درگاهت عرضه کنم و تو قربانی شدن و نلرزیدن و نلغزیدن را عنایت فرما.
*عید سعید قربان مبارک*


جیران بخشنده
24 مهر 92 7:13
قربونت بشم که این قدر شیرین زبونی پسر ناز من هم عاشق خش خش برگ ها زیر پام هستم راستی اتو مبارک باشه


خیلی حس خوبی به ادم میده مگه نه؟
مامان سمانه
25 مهر 92 17:59
چه زیبا روزگاریه مادری


خیلییییییییییییییی
مرجان مامان آران و باران
26 مهر 92 14:54
ای خدااااااا واقعاا از دست این بچه هاااا که لج بازی میکنننن واقعا میمونیم خودموننننن
عزیزممم چقدر ناز حرف میزنهههه
عکساش خیلی خوشگل شده ببوس شیطون بلارو


اره ادم دیونه میشه مرسی دوست خوبم مرسی که با این همه دردسر بازم به فکر مایی
مامان پندار
27 مهر 92 1:37
ای جونم .... قربون شیرین زبونیهات.... چقدر بامزه حرف می زنه.. ماشالله بهش..... بهاره جون یه ماچ آبدارش کن


مرسی خاله جون نیستی کم پیداییییییی؟ بابا دلمون برات تنگ شده
الهام
29 مهر 92 14:10
دست بجنبون مامان خانوم داری دیر به دیر آپ میکنییی
خب انقد وندادی باهات لج میکنه دلم برات سوزید دیگه


عزیزم من فقط ماهی دوبار وقت میکنم ونداد امون نمیده ادم بخواد یه لحظه استراحت کنه مدام باید دنبالش باشم
حامی
2 آبان 92 22:48
چقدر زیبا نوشتید کاش میشد این الفاظ کودکانه رو به جای خوندن شنید... بینهایت لذت بردم از حرفها و کارهای ونداد عزیزم... و یهو به یاد حامی...ای کاش من هم میتونستم هرلحظه ببینمش بشنومش............ همیشه شاد باشید


پدر خوب خیلی ناراحت شدم از این که این جوری دلتنگی ولی چی باید بگم واقعا نمیدونم فقط ارزوی روز های شاد تری رو برات دارم