نامه 75
سلام وندادم
این 75 نامه ای که دارم توی این چند وقت برات مینویسم بعضی وقت ها از خوبی ها میگم وبعضی وقت ها از بدی ها از شادی ها و بعضی وقت ها هم از غم ها. دلم میخواد وقتی داری این نامه ها رو میخونی عشقی که پشت همشون بهت دارم رو احساس کنی دلم میخواد بفهمی که تو ی هر کلمه چقدر عشق پنهون شده دلم میخواد بدونی تا اون جایی که شده از خاطراتمون برات نوشتم اگه بعضی وقت ها نتونستم ببخش مامان , اخه واقعا یه زمان هایی دوست ندارم ازت عکس بگیرم وبذارم همون جور که دلت میخواد کارت رو انجام بدی بعضی موقع ها احساس میکنم که با این دوربین دارم دیونت میکنم حتی خودمم خسته میشم تصمیم دارم وقت بیشتری رو بهت اختصاص بدم تا راحت تر بتونیم وقت بگذرونیم .بدون دوربین وعکس وفیگور ....
حالا از خودت بگم که این روز ها با منم منم کردنت داری دیونم میکنی میخوای لباس بپوشی میگی هنداد میخوای کفش بپوشی میگی هنداد حتی دیگه نمیذاری کفشات رو از پات در بیارم . از دست گرفتن هم که نگو تو خیابون یا باید بغلت کنم یا این که هر جا دلت میخواد میری هر چی هم که بهت میگم صبر کن مامان خطرناکه, بلند ,کوتاه ,اله بله... همه بی فایده است داریم راه میریم یه دفعه تند شروع میکنی دویدن تو خیابون هر چی هم التماست میکنم راه خودت رو میری کلا به این نتیجه رسیدم که بحث کردن با تو بیفایده است. اگر با عصبانیت بگم که دقیقا خلاف چیزی رو که میگم انجام میدی اگر هم با مهربونی بگم یه خنده مهربون تحویلم میدی و دوباره کار خودت رو انجام میدی و من تو اون لحظه این شکلی میشم
کلا بچه لجبازی هستی ولی تا دلت بخواد مهربونی انقدر که خیلی راحت همه چیزت رو به بچه ها میدی تا بازی کنند.یا این که مدام من وبغل میکنی میگی مامان بوس
وقت هایی هم که بابا خونه است میای دست میاندازی دور گردن من وبابا ومیگی بابا مامان بوس عاشق اینی که بابا اول من وبوس کنه وبعدش تو رو
توی میئه های تابستونی عاشق گیلاس وهندونه ای یا به قول خودت هوندینهخدا رو شکر اینا رو بهتر میخوری. میوه های زمستونی رو که اصلا نخوردی
این روز ها این قدر هوا بد شده که ادم دوست نداره هیچ جا بره یا خاکه یا باد گرم تا یکم هوا خوب میشه سریع میبرمت پارک ولی وقتی هوا گرمه مجبوریم بریم همون خانه بازی خودمون ومن از این موضوع خیلی ناراحتم .اخه تمام زمستون که سرده نمیشه رفت پارک بعدش هم که گرما و باد وخاک
تو ی هفته قبل که هوا بهتر بود بردیمت پارک وتو هم تا جایی که تونستی با نازنین وفروغ بازی کردی
15/3/92
همش حواست به فروغ و نازنین بود که یه وقت از مسیر دیدت دور نشن
هر چی بهت میگفتم مامان بیا این طرف میگفتی بووووووووووووع یعنی کثیف اخرش هم این طوری اومدی بیرون وحواست بود که لباست به جایی نخوره
این عکس هم از اون عکس های نمونه است که بابا گرفته داره باسرعت تابمون میده و ما هم داریم از ترس میمیریم وجیغ میزنیم وبابا هم تندتند عکس میگرفت
جان من قیافه ها رو نگا کن وبخند خودت رو نگاه داری چه جوری نگاه بابا میکنی از بس ترسیدی حالا هی من میگم وایسا بابا تند تر تاب میداد وقتی پباده شدیم یه دل سیر زدیمش
اینم اثر هم نشین بد دیدی و یاد گرفتی هر چی گفتم زشته تو بیشتر گیر دادی گفتی بالا قبول هم نمیکردی کسی کمکت کنه ومدام میگفتی هنداد
نگاه کن کامل پیداست داری فروغ بیچاره رو هل میدی عقب میگیی نگیرررررررررررر من هم این جوری اخه سرسره بلند بود
کار ما کلا تو پارک عکس انداختن بود تلافی هر چی که عکس ننداختیم
وای من یعنی عاشق این عکسم پشت سرمون رویایییییییییییییییییییی تازه پل سفید هم معلومه
وای چقدر این جا خندیدم گیر داده بودی به دمپایی های این دختر بیچاره هی میگفتی بده اونم عصبانی شد ودمپایی ها رو در اورد داد به مامانش
تازگی ها هم که فقط تو این قمقمه یا به قول خودت کمکمه اب میخوری تازه پیشرفت هم داشتی بدون دست میذاری تو دهنت و اب میخوری بعضی وقت ها این قدر میخوری تا باد میکنی چپه میشی
اینا رو هم تازه برات خریدیم عاشق این تخته شدی در عوض اصلا به پازل محل نمیذاری هر چی بهت میگم بیا یادت بدم دو دقیقه میشینی و بعدش فرار
اینم بابا جون ونوه
این جا هم که طبق معمول لباس یکی دیگه رو پوشیدی اخه کی میخوای دست از این عادتت برداری
بهت گفتم فیگور بگیر این مدلی فیگور گرفتی این قدر شوکه شدم که باورم نمیشد اخه تو اصلا از دوربین متنفری
هر چی صدات میکردم نبودی تا اینکه دیدم خودت دویدی اومدی میگی مامان بیا اومدم دیدم این اهن ربا ها رو شکلی کردی ومیگی مامان
حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم
اخ... تا میبینمت یک جور دیگر میشوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند
یاسم وباران که میبارد معطر میشوم