نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

فقط اسمش رو میزارم (معجزه)

1391/12/18 21:38
نویسنده : مامان بهاره
502 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان قلب

این روز ها داریم به عید نزدیک میشیم خیلی خوشحالم که امسال داره تموم میشه خیلی سال بدی بود حتی این روز های اخرش هم به سختی  داره میگذره منتظراه که واقعا چه سالی بود همین چند روز پیش 200 تومان گم کردیم  15 هم 50 تومان دیگه گم شد و17 اسفند هم که دومین معجزه عمرم رو به چشمم دیدم دوباره خدا همراه تو بود مامان امیدوارم که خدا همیشه پناه تو باشه عزیزم  اخه غیر از اون ما ادم ها هیچ  کسی رو نداریم که این جوری ازمون مراقبت کنه لبخند

دیروز با بابا رفتیم برای سری از خرید های عید  رفتیم تو یه مغازه  چینی فروشی   اون جا یه پسر بچه بزرگتر از خودت بود   شاید دو سال از خودت بزرگتر تو هم که طبق معمول که فقط با بچه های بزرگتر از خودت دوست میشی باهاش دوست شده بودی و داشتین فضولی میکردید قربون اون محبتت بشم بغلش میکردی و میگفتی مامان یعنی نگاه کن بغلش کردم و اون هم تو رو بغل  میکرد و همدیگه رو بوس بارون میکردید جدیدا تا یه بچه میبینی که خوشت میاد ازش سریع بغلش میکنی و بوسش میکنی  خلاصه من هم ایستاده بودم پیشت تا بابا بره حساب کنه برگشتم ببینم بابا اومد یا نه که دیدم یه صدای بلند تو مغازه پیچید همه با همدیگه برگشتن سمت صدا باورم نمیشد دیدم تو با پشت سر رفتی تو ویترین شیشه ایی مغازه وشیبشه خرد  شده تو سرت برای یه لحظه خشکم  زدتعجب وبعد داد زدم نه و پریم از تو ویترین درت اوردم انتظار داشتم که پشت سرت پاره شده باشه و خون تو دستام بریزه ولی هر چی دست میزدم هیچی نمیدیدم تمام ادم توی مغازه ریختند بالای سرت و هی سرت رو نگاه میکردن وباورشون نمیشد که هیچیت نباشه  منم مثل دیونه ها هی دست میمالوندم به سرت ببینم کجاش پاره شده  ولی معجزه شده بود هیچی نبود فقط شیشه خورده ها تو پوست سرت رفته بودن که حتی خونم نیومده بود تمام سرت شیشه خورده بود همه میگفتن باور کردنی نیست  حتی یه خانم گفت ببریدش بیمارستان شاید شما نمیبینید ولی واقعا هیچی نبود تو حتی گریه هم نمیکردی وهمه با تعجب نگات میکردن و به من میگفتن نکن بترسه تو اون لحظه صد تا شکلات گیرت اومد  که همه فکر میکردن تو ترسیدی بهت میدادن تا  نترسی ولی تو مثل یه مرد  اروم بودی فقط این قدر خوشحال شدی که کلی شکلات بهت دادن  حتی از اون شکلات ها که من بهت اجازه نمیدم بخوری این شکلات های رنگ رنگی   ها که اصلا معلوم نیست توش چی ریختن که این قدر رنگی شده  ابرو

تو اون لحظه من این شکلی بودمنگران وتو این شکلینیشخند 

خلاصه بابا هر چی به فروشنده گفت پول شیشه ویترین رو باهامون حساب کنه فروشنده قبول نکرد وگفت فدای یه تار موش ما که گفتیم بچه مغزش هم با این شیشه ها سوراخ شدهخنثی

ولی بعدش دیگه نتونستم بمونم وبرگشتم خونه واین شکلی شدم

خدایا  ازت خواهش میکنم فرشته نگهبان هیچ بچه ای رو ارش دور نکنیفرشته

اینم چند تا عکس وقتی که برگشتیم خونه خودمون و تو هم عین خیلات نیست که به سر ما چی گذشتهاسترس

 صثص

قربونت بشم که بی خیال داری با موتورت بازی میکنی

 

 

شس

این جا هم هر چی دارم صدات میکنم پشتت رو کردی که ازت عکس نگیرم نمیدونم چرا جدیدا از عکس انداختن بدت میاد

 

 

طظ

 بی

 

ظط

 رزز

 

زی

 

با تمام وجود برات ارزوی سلامتی میکنم  حاصل همه عمرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (42)

پرپرواز
18 اسفند 91 18:09
سلاممممممممممم دوست خوبم. وبلاگ زیباو قشنگی دارید.امیدوارم سایه تون همیشه روی سر فرزند زیباتون باشه. وب من در مورد شیوه ی تربیت دینی فرزندانه خوشحال میشم سری بزنید ونظر بدید و اگه دوست داشتید لینگم کنید. یاعلی(علیه السلام) http://pareparwaz.niniweblog.com/
مامان آناهیتا
18 اسفند 91 20:08
سلام عزیزم خدا رو هزار مرتبه شکر وای با نکرانی رفتم اخرشو خوندم ببینم چی شده . خدا رو شکر که اتفاقی براش نیافتاده
خیلی مواظب باشید تا این سال تموم بشه


مرسی گلم لطف داری
اره واقعا هزار بار خدا رو شکر کردم
مامان امیــــرعلی (پســـرکــــ شیطـــون)
18 اسفند 91 21:02
الهــــــی فداتـــ شم خاله ...
خداروشکـــر که هیچیتـــــ نشد ...
مامانی تروخـــــدا صدقه یادتــــ نره بندازی ....
بوس برای مــــرد کوچکـــــ بی خیــــال


خدا نکنه عزیزم
نه عزیزم به خدا ما هر روز که بیدار میشیم صدقه میدیم
مرسی امیر علی نازم رو ببوس
مامان بابای الیسا
18 اسفند 91 21:10
وای خدا رحم کرده عزیزم منم از امسال اصلا راضی نبودم خیلی به هممون سخت گذشت و الیسا هم چند روز پیش تو بازار از مغازه که خواستیم بیایم بیرون با صورت خورد زمین من دلم ریخت و رفتم بغلش کردم منم دنبل پارگی تو صورتش میگشتم که خدارو شکر پارگی نداشت اما از بینیش حسابی خون اومده بود اما بازم خدا رو شکر. امید وارم این چند روز آخر سالی هم به خیر تموم شه .


اره گلم
راست میگی؟ وای پس الیسا جون هم گذرونده خدا برای هیچ بچه ای بد نخواد


وای واقعا چه سالی بود

مامان انیسا
18 اسفند 91 21:33
ایشالا همیشه بلا ازتون دور باشه عزیزم خدا رحم کرد بچه چیزیش نشد


انشا... خیلی هم خدا رحم کرد
زهرا
19 اسفند 91 0:34
خداراهزاران بارشکرکه به خیر گذشت



اره وست خوبم واقعا به خیر گذشت
الی مامی آراد
19 اسفند 91 3:53
خدارو شکر چیزی نشده البته این فرشته کوچولوها رو خدا نگه میداره و مواظبشون هست چه فروشنده خوبی بوده


اره خیلی مرد بود
محبوبه مامان الینا
19 اسفند 91 7:27
وای عزیزم حتما صدقه بزار و اسپند دود کن برای خودتون و گل پسرخدا بهتون رحم کرده و فرشته های نگهبان واقعا مراقب ونداد جون بودند
بوووووووووووس برای ونداد عزیزم


چشم گلم حتما
خدا هیچ بچه ای رو تنها نمی زاره
بوس برای الینا ناناز
مامان مارال دون
19 اسفند 91 9:36
دلم لرزید. توی همچین لحظه ای بودن واقعا سخته . ولی خدا رو شکر که چیزیش نشده . از طرف من بوسسسسسسسسسسسسس
و از ته دلم بغللللللللللللللللللللللللللللللللللل.

همیشه خدا با ماست.


مرسی گلم بابت نوشته قشنگت
پرهام ومامانش
19 اسفند 91 10:58
خداروشکـــر که هیچیتـــــ نشد
منم لینکتون کردم l


مرسی گلم
رها مامان راستین
19 اسفند 91 11:36
مامانی براش صدقه بدید خدا رو شکر عزیزم هیجی نشده


اره واقعا خدا رو شکر
آتيلا جون و مامان شيما
19 اسفند 91 12:26
سلام عزيزم...
واي خيلي ترسيدم،الهي قبونش بشم
خدارو شكر ك بخير گذشته...
هميشه واسش اسپند دود كن و صدقه بده...
ميبوسمت ونداد خاله...
بووووووووووووس


مرسی عزیز دلم به خدا همیشه این کارو میکنم ولیییییییییی
اتیلای نازم رو ببوس
نیم وجبی
19 اسفند 91 14:13
عزیزم واقعا ترسوندیم ایشالا که هیچ وقت دیگه همچین اتفاقی نیوفته واقعا معجزه بوده
ای جونم اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده امان از دست این وروجکا
بهاره جون من همیشه میام سر میزنم بهتون ولی از بس سرم شلوغه بعضی وقتا فرصت کامنت گذاشتن نیست مرسی که به یادمونی هنوز


اره راست میگی
وای نمیدونی اصلا به روی خودشم نمیاورد
گلم خوش حال میشم کامنتت رو میبینم
لیلا مامان پرنیا
19 اسفند 91 16:15
واااااااااااااااای بهاره جون من هم در طول خوندنش کلی بهم استرس وارد شدخوشحالم که به خیر گذشت امیدوارم که خدا همیشه محافظ وپشت وپناهتون باشهبوس برای مرد شجاع خاله لیلا


مرسی عزیز دلم لطف داری
بوس برای پرنیا گلم
نرگسی
19 اسفند 91 18:08
واییییییییییییی عزیز دلممممممممممممممممممم چه پسمل نازی خخخخخخخخیلی ماهه خدا براتون حفظش کنه مامانی .. مرسی از اینکه اومدین پیشم عزیزم
عسل
19 اسفند 91 21:02
وای خدا وسطاش نفسمو حبس کرده بودم.خدارو شکر.براش صدقه بدین
زری مامان مهدیار
20 اسفند 91 9:18
واااااااایییی بهاره جون حتی با خوندنش هم همه ی بدنم می لرزه چقدر خدا رحم کرده حتماً یه صدقه ی تپل برای پسرمون بذار کنار هر چقدر هم که امسال برات بد بوده باشه فکر کنم بشه گفت بهترین اتفاق امسال این بود که پسر نازنینت سالم و سر حاله پس قطعاً سال خوبی بوده بازم خدا رو شکر ایشالا که همیشه ونداد جون از بلاها به دور باشه
مرجان مامان آران
20 اسفند 91 13:04
ای وایییییییییییییییی خدا رحم کرد موهای تنم سسیخ شد خدارو شکر به خیر گذشت فدای ونداد خوشگلم که انقدر مرد شدههههههههههه
مامان فتانه
20 اسفند 91 13:22
واييي چه خطرناك واقعا معجزه شد خدايا شكرت خيلي ناراحت شدم خداروشكر كه هيچي نشد واي وقتي فكرشو ميكنم تموم تنم ريس ميزنه
مامان فتانه
20 اسفند 91 13:23
راستي وبلاگ نو هم مبارك وبلاگ قشنگيه
آتيلا جون و مامان شيما
21 اسفند 91 1:31
سلام خانومي...
قالب نو مبارك...
خيلي قشنگ شده...




مرسی گلم چشمات قشنگ میبینه
مونس(امیرعلی و ایلیا )
21 اسفند 91 2:05
وای خدا رحم کرده هااااااا ... انشاالله بلا همیشه دور باشه ازت ونداد جون
مامان ملیکا کوچولو
21 اسفند 91 2:23
الهی خدا همیشه محافظتش کنه. چه صحنه وحشتناکی بوده. یا امام رضا همه بچه هرو حفظ کن.بوس واسه گل پسری.
مامان انیسا
21 اسفند 91 11:59
سلام عزیزم من قالب وبلاگ آنیسا رو خودم طراحی کردم اما میدونم تو نت سایت های زیادی هست که این کارو انجام میدن!قالب وبلاگ ونداد جونم خوشگله ها
ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
21 اسفند 91 13:46
سلام عزیز مهربون ممنون که اومدی پیشمون ولی از بهاره جون که گفتی آدرسی نذاشته بودین ؟
مامان آراد(خاطره)
21 اسفند 91 16:44
ای جون دلممممممممممم... سلام بهاره جون ...خدا رو شکر حالتون خوبه....وقتی داشتم متنو میخوندم موهای بدنم سیخ وایستاده بودن... خدارو هزار مرتبه شکر که هیچ اتفاقی برای ونداد جون نیوفتاده...خدا رحم کرده... راست میگن که خدا خودش نگهداره بچه هاس... خدا نظر لطفشو هیچ وقت ازمون دور نکنه... واسش اسپند دود کن....بچمو نظر کردن... دورت بگردم... بوسسسسسسسس
مهسا مامان کیارش
21 اسفند 91 19:12
بهاره جون خدا خودش نگه داره این فرشته های کوچولوست به خیر گذشت همونجا صدقه میدادی یه لحظه نباید ازشون غافل شد امیدوارم سالی که پیش رو داریم سال خوبی واستون باشه که جبران این خسارتها باشه
مهسا مامان کیارش
21 اسفند 91 19:14
راستی وبلاگ نو مبارک خوشگل شده
راستی بهاره جون اسم کیارش که امروز دقت کردم تو لینک دوستان ونداد جون نیست خانمی چه جوری میشه اون وقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


برای خودمم سواله هههههههه....
عزیزم اخه من همیشه از نظرات وارد میشمبرای هینه که نفهمیدم
منا مامان امیرسام
22 اسفند 91 2:01
وااای خداجون.من که میخونم حالم بد میشه چه برسه به شما که مادرشیو اونجا بودی.خدارو شکر که مشکلی پیش نیومد.مامانی کاش یه خون میریختید برای گل پسرمون قرربونت برم که نمیدونی چه کردی با مامان و بابا
مامان ملیکا کوچولو
22 اسفند 91 3:02
سلام مامان گل پسری. اومدم جواب کامنتمو ببینم،دیدم از خود کامنتم هم اثری نیست چه برسه به جوابشگفتم یه سر به ونداد جانم بزنم و برم بخوابم.ببوسیدش
سارا
22 اسفند 91 14:21
وای عزیزم اشکم دراومد خدا خیلی رحم کرده ، انشالا همیشه سلامت باشی ونداد جونم


اره عزیزم خدا واقعا بهمون رحم کرده
آناهیتا مامانیه آرمیتا
22 اسفند 91 15:04
مبارکه قالب نوچه خونه تکونی کردی گل پسر
خداروشکرکه خطررفع شد
براش صدقه زیادبده دوستم ببوسش


مرسی عزیزم اره دیگه خیل تکراری شده بود وبش
به خدا هر روز براش کنار میزارم ولی....
مامان آیسا
22 اسفند 91 15:58
سلام عزیزم وای خدا چقد رحم کرد...خدارو شکر که چیزی نشد..عزیزم قالب نو مبارک..انشالله برای شما امسال سال خوبی باشه
مامان آناهیتا
22 اسفند 91 16:22
سلام عزیزم آناهیتا با سفره هفت سین منتظرتونه
مامان سانلی
22 اسفند 91 16:43
سلام بهاره جون...ما اومدیم......ممنون که بهمون سر زدین در نبودمون... خدا پسر گلت رو در پناه خودش حفظ کنه..خدا رو هزاران مرتبه شکر که بلایی سرش نیومده...همینجور که میخوندم میومدم پایین دلم شور میزد که چیزی نشده باشه...امیدوارم سال جدید سال خیلی خوبی باشه براتون دوستون دارم ..بوسسسسسسس برای ونداد عسل
هیراد و عمه لیلاش
22 اسفند 91 20:54
عزیزم اون روزی که این پست رو خوندم هر چه تلاش کردم نشد برات پیام بذارم فقط خدارو شکر کردم امیدوارم ونداد عزیزم زیر سایه پدر و مادرش همیشه در پناه خدا شاد و سلامت باشه
مامان ملیکا کوچولو
22 اسفند 91 23:33
سلام. بله من کامنت گذاشتم. اینم ادرسم. ونداد جانو ببوسیدhttp://melika8888
نرگس مامان باران
23 اسفند 91 2:46
وای بهاره جونم نمیدونی چه حالی شدم وقتی خوندم خدا رو شکر که به خیر گذشت ولی من فک میکنم امسال خیلی سال خوبی برات بوده و حتی همین روزهای اخر چون واقعا مثل یه معجزه میمونه خدا جونم بدترین اتفاق ممکن رو برات بهترین کرده امیدوارم سال جدید بهترین سال برات باشه ونداد جونم رو کلی ببووووووووووووووووس
مامان شايان
23 اسفند 91 15:26
واي خدا وقتي داشتم اين پستتو ميخوندم موهاي تنم سيخ شده بود خداروشكر كه چيزي نشد خدارو صدهزار بار شكر
مامان محمد امين
24 اسفند 91 3:19
واااااااااااااااااااااااي ... خدا رو شكر كه طوريش نشده...ايشالا هميشه سلامت باشي ونداد عزيز


ممنونم عزیز دلم اره واقعا هزار مرتبه شکر خدا کردم
arnika
25 اسفند 91 18:19
khoda behet bebakhshatesh!!!! kheili beboosesh gol pesari ro
مامان کیارش
26 اسفند 91 21:59
خدا رو هزار بار شکر که به خیر گذشت