نامه 102 ( ❤تولد 3 سالگی عشق کوچولو❤)
سلام عزیز دلم
نمیدونم از کجا شروع کنم اخه الان یک ماهی هست که هیچی ننوشتم نمیخوام بگم تنبلی نکردم نه ولی واقعیتش مریضی های پشت سر هم تو هیچ فرصتی برای اپ کردن بهم نداده والبته الان اخرای اسفنده وفصل خونه تکونی چقدر هم که من فعال فقط تونستم تا حالا دو تا اتاق رو تمیز کنم نمیدونم چرا اصلا حسش نیست الان دقیقا مدل همون شعر معروف (زگهواره تا گور حسش نبود )شدم داشتم میگفتم از بعد از تولدت تا همین الان مریضی، این مریضی میره یکی دیگه میاد سراغت .وحشتناک لاغر شدی هر کی میبینتت میگه :این چرا این طوری شده ؟خودم موندم که چرا این قدر بدنت ضعیف شده دارم تمام سعیم رو میکنم که افکار منفی رو به دلم راه ندم از 18 بهمن که تولد ت رو گرفتم تا الان یه روز خوب نداشتم اصلا بزار از اول بگم :
قرار شد تولدت رو یک هفته زود تر بگیریم چون 22 بهمن که تعطیلی بود و 25 هم میافتاد جمعه واون تعداد مهمونامون که قرار بود دعوتشون کنیم میخواستند این چند روز تعطیلی رو برن مسافرت به خاطر همین تولدت رو 18 توی خانه شادی گرفتم تا همین تعداد بچه هم که هستین با هم دیگه خوش بگذرونید. اخه ما کلا خانواده کم جمعیتی هستیم وتعداد بچه هامون به 10 تا هم نمیرسه با کلی گشت وگذار تو فامیل تونستم 10 تا بچه پیدا کنم که بگم البته چند تاییشون نتونستن بیان
وتولد اصلیت رو هم قرار شد با دو تا خانواده بگیریم .برنامه ریزیاها رو کردیم وجشن رو 18 گرفتیم، چون تولد شکوفا هم 20 بهمن بود زندایی گفت که من 22 میگیرم که تعطیله .
22 قرار بود مریم جون از تهران بیاد وما شب خونه مادر جون موندیم صبح وقتی مریم جون رسید با کلی التماس وخواهش ازش خواستم که کوتاه بیاد و از خواب بیدارت نکنه، ولی یهویی ساعت 9 بیدار شدی وشروع کردی استفراغ کردن اونم چی شدید وزیاد من که هروقت یه نفر استفراغ میکنه خودم زودتر حالم بد میشه اصلا یادم رفت ، همین جور دستم رو گذاشته بودم زیر دهنت تا یه وقت قالی مادرجون کثیف نشه. تنها شانسی که اوردم این بود که علی رضا خونه بود وبرد شستت ومن دیگه سریع زیر پات رو تمیز کردم تو هم شروع کرده بودی گریه کردن وهی میگفتی تمیزم کنید الهی قربونت برم که تو اوج مریضیت هم به فکر تمیزیتی خلاصه دوباره با هزار بدبختی خوابوندمت و ساعت 12 از خواب بیدار شدی ولب به هیچی نمیزدی حالا قرار بود که ما ساعت 3 بریم تولد شکوفا
مونده بودم که چی کار کنم با این حالت ببرمت تولد یا نه ؟ خلاصه بعد از ناهار رفتیم خونه خودمون تا اماده بشم که اسهالت شروع شد .از ساعت 1 تا ساعت 2 شاید 20 بار رفتی دستشویی وتوی این فاصله حتی چند بار شلوارت رو کثیف کردی . این قدر خودت حالت بد میشد که شلوارت کثیفه که شروع میکردی گریه گردن. خلاصه تصمیم گرفتم که نرم تولد گفتم بیخیال تولد میشم ولی بعد از 2 حالت خوب شد و چند لقمه غذا خوردی و شروع کردی بازی کردن من این جوری که برم یا نه که علی رضا گفت: ببرش حداقل بچه ها رو که میبینه شاید سرگرم بشه. دوباره تصمیم به رفتن گرفتیم و اماده شدیم وسوار ماشین شدیم قرار شد بابا برسونتمون هنوز ده دقیقه نرفته بودیم که یه دفعه داد زدی :ای شکمم وشروع کردی دوباره استفراغ کردن تمام مانتو ولباس وکفش و همه چی رو گند کشیدی پیاده ات کردیم وهمون توی خیابون لباسات رو دراوردیم وتمیزت کردیم وسوار ماشین شدیم ومن دیگه به زرس قاطع گفتم که نمیریم من با این بچه ووضیتش کجا برم ،برگرد خونه .ولی به معنی واقعی حالت خیلی بد شد و دوباره اسهال گرفتی و دیگه رنگ به رو نداشتی . زرد زرد شده بودی طوری گه فکر کردم یرقان گرفتی وکلی ترسیدم حالا دوباره تعطیلی و هیچ دکتری باز نبود ( حکمت این که تو همیشه توی تعطیلی ها مریض میشی رو واقعا نمیدونم )
خلاصه 23 بردمت دکتر و برات شربت نوشت وازمایش گفت تا دوروز بهش شربت بده اگه حالش خوب شد که دیگه ازمایش نرو. که خدار وشکر حالت خوب شد و احتیاج به ازمایش نداشتی و ولی الان دوباره یه یک هفته ای هست که شدید سرفه میکنی ودرد سینه داری بردمت دکتر بهت دیفن داده ولی صبح ها که از خواب بیدار میشی وضیتت بدتره حالا باید ببرمت پیش یه دکتر اسم والرژ ی تا یه تست ازت بگیره تا خیالم راحت شه اخه همش نگران الرژیک بودنشم
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
از همه چی برات گفتم الا تولدت عزیزکم
این گیفت بچه هاست که چقدر هم زیاد بودن
یکه کیف مامان ساز باب اسفنجی با یه کتاب ویه سری استیکر باب اسفنجی
اینم ونداد قبل از شروع مراسم توی خیابون در حال حمله به کیک
و دوباره ونداد قبل از اومدن مهمونا درحال گشت وگذار وپذیرایی از خودش
این جا هم که رفته توی خونه برا خودش دراز کشیده
اینم یک عدد نورا کوچولو توی تولد که ازبس خواب بود حوصلمون سر رفت اخرش من وعمه مولود رفتیم سراغش وبیدارش کردیم
واین تنها وسیله سرگرم کننده بچه ها که جالبه مشوق همشون هم ونداد بود همه نگاش میکردن ببینن چه حرکات اکروباتیکی انجام میده بقیشون هم تقلید میکردن از همین جا از همه مامانا معذرت میخوام که پسرم برای بچه هاشون بد اموزی داشته
اینم همه مهمونامون که دیگه به اندازه بزاعتمون بود
من وعمه مولود هرچی تلاش کردیم که از شما دوتا وروجک یه عکس درست بگیریم هیچی از توش درنیومد
وامااااااااااااااااااا پسرم در حال فوت 3 موین شمع زندگیش
وکلاهی که حتی یه دقیقه هم تو سرت نموند حتی به اصرار بقیه
مراسم برف بازی البته مصنوعیش
درگیری ونداد وساینا بر سر جای ریاست البته من از قسمت مهربونیش عکس دارم از مراسم گیس کشی عکس نگرفتم
مراسم کیک بری
الهی مامان فدات بشه مرد کوچولو که این جوری دست انداختی دور گردنم
به نظرت دوتا بچه بهم میاد
ساینا رو ببین همه جا حضور داره اصلا از جاش تکون نمیخورد
کادوهای پسرم
ونداد بعد از مراسم در حال دیدن فیلم تولد اینم یه مدلش دیگه
واما تولد اصلیت روز 25 بهمن روز ولنتاین که بابا به همین مناسبت یه کیک ولنتاینی گرفت والبته یه تیر و دونشون کرد
اینم کادوی مادر جون و باباجون که قبل از تولد بهت دادند
چون هوا خوب بود تصمیم گرفتیم عصرونه رو ببریم بیرون و به خاطر همین به خاله مژگان (خاله خودم ) که شدید عاشقشی هم گفتم بیاد
ودباره یه مراسم کیک برون دیگه
پدر وپسر در یه فضای کاملا سبز و در یه روز خوب وبهاری 25 بهمن
ونداد ومامان وابوالفضل وارسلان به جرات میتونم بگم نصف کارای خطرناکی که انجام میدی ویاد گرفتی زیر سر این دوتاست والبته دوتاشون عاشقتند وتو هم خیلی دوستشون داری
مامانی و باباجون
ودباره تلاش برای گرفتن یه عکس دونفره از این دوتا بچه
مادرجون وپدرجون با دوتا نوه هاشون
واینم ونداد این روزا غرق در تماشای کارتون که البته 1.5 وزن کم کرده
واما کادوی مامان و بابا : صدهزار توما ن پول ویه پیست ماشین مسابقه مبارکت باشه عزیزم
به خدا سوگند
تو زیباترین شعر خدایی
بهمن 1391 ..........................