نامه 94 (اسباب بازی جدید & این چند روز تعطیلی با شکوفا وشکرانه)
سلام به روی ماه دلبر 2 سال و ده ماهه من که از بس سرم شلوغه این روزا فرصت پیدا نمیکنم هیچی برات بنویسم
اول این که 34 ماهگردت مبارک عسلی خوشکل من
دوم این که این روزا بسی سرمان شلوغه از روز اربعین تا 5 روز بعدش مادرجون روضه داشت و28 صفرم که مامانی مثل هر سال شله زرد داشت خلاصه این که خیلی فرصت نداشتم تا برات بخوام بنویسم فقط بگم که خیلی شیطون بلا وشیرین زبون شدی کسی جرات نمیکنه چیزی بگه از بس که جواب اماده توی استینت داری همش مجبوریم قبل از هر حرف زدنی کلی راجع به اون فکر کنیم وحرفهای احتمالی بعد ازاون رو پیدا کنیم خلاصه این که به لطف حضور سبز وزبون درازتون ما برای خودمون مصداق کامل اون ضرب المثل معروف *کم گوی گزیده گوی شدیم*
و سوم این که اصلا به من وبابا اجازه حرف زدن نمیدی تا میبینی دوکلمه داریم باهم حرف میزنیم سریع یه راه حل برای جدا کردنمون پیدا میکنی و یا هر طور شده خودت رو قاطی بحثمون میکنی واین طوریاست که ما تو طول 24 ساعت شبانه روز کلا در حد سلام علیک حرف میزنیم وبس ... و ماشالله بهت این قدر دیر میخوابی که من وبابا قبل از تو ازهوش میریم وحتی شب ها هم نمیتونیم خلوت کنیم واین شده یه معضل برامون وواقعا نمیدونیم چی کار کنیم از یه طرف نمیخوایم بهت کم محلی کنیم واز یه طرف هم واقعافرصت حرف زدن نمیدی...
واما معضل چهارم پدیده راه نرفتن شماست این روزا این قدر تنبل تشریف دارید که حتی حاظر به دو قدم راه رفتن هم نیستید وتا بغلت نکنیم از جات تکون نمیخوری واین خیلی کار سختیه مخصوصا برای من که مجبورم بیشتر وقت ها بدون بابا بیرون ببرمت ...
تا این که یه روز که داشتیم مثل همیشه به گردش عصرونه میرفتیم توی ی پلاسکو یه دونه از این گاری ها دیدم اولش گفتم به چه درد میخوره ولی وقتی خوب نگاش کردم دیدم شاید بشه به وسیله همین رات انداخت وخداییش هم عجب چیز خوبی بود البته هست چون تا الان که جواب داده چون هر روزبعد از ظهر که اماده میشیم برای بیرون رفتن گاری رو میدم دستت میگم ونداد بریم خرید وتو هم از ذوق خرید کردن وانداختن وسایل توی گاری همه مسیر رو پیاده میای وخیلی بامزه است وقتی بهت وسیله میدم میگم ونداد بزار داخل گاریت قبول نمیکنی میگی این گاری نیست کالسکه است یا این که میگی سنگین میشه ونداد کسته میشه
وقتی ونداد شیطنتش گل میکنه ویا یه چیزی رو برای خراب کاری پیدا میکنه دقیقا همین جوری که توی عکس معلومه میخنده توی اون لحظه حس میکنم که داره یه عملیات بزرگ خراب کاری توی ذهنت پیاده میشه ومن این جوری میشم
این جا یه کامیون دیدی و پیرو اون علاقه عجیب وغریبت به ماشین موندی وتا اخرین لحظه تعویض چرخش رو نگاه کردی وتا دو روز این عملیات رو روی کامیون خودت اجرا میکردی این وسط من وبابا این جوری بودیم
محل پارک وسایل نقلیه ونداد عمو مصطفی میگه ونداد توی هر رفت وامدی با یه وسیله میره با یکی بر میگرده خداییش این هم وسیله نقلیه یه جا دیدین؟
این عکس ماشین بیچاره ات که از بس به در ودیوار کوبوندیش هیچی ازش باقی نمونده نه سپر داره نه تزینات جلو عقبش باقی مونده ولی از حق نگذریم دست فرمونت حرف نداره خیلی تمیز رانندگی میکنی بابا میبرتت توی خیابون ودرست از کنار ماشین ها رد میشی بدون این که بهشون برخوردکنی فقط تنها مشکلی که داری وقتی میخوای بپیچی یا دیوار میبینی ترمز نمکنی این قدر میری تا بخوری توی دیوار اونم به خاطر این نیست که بلد نیستی از صدای برخورد با دیوار خیلی لذت مبری ولی خوب نتیجه اش این شده دیگه که هیچی از ماشینت باقی نمونده
این چند روز تعطیلی هم رفتیم خونه مامانی اینا چون هم مامانی نذری داشت وهم دایی فخرالدین با شکرانه وشکوفا اون جا بودند وشما دوتا ورجک تا تونستید اتیش سوزوندید ولی هر کاری کردم نتونستم یه عکس درست حسابی ازتون بگیرم این جا هم که با شکوفا ریختید سر دایی بهنام و دارید موبایلش رو میپوکونید دایی هم که هیچ وقت به تو نه نمیگه
این سویشرت رو دایی بهنام برات سوغاتی اورده
ونداد در حال انتظار برای رسیدن پیتزا
این جا هم همون منطقه معروف لشکر اباده که کلی از عکساش توی فیس بوک پخش شده یه منطقه بزرگ که همش فلافل فروشی وخیلی هم فلافل های خوشمزه داره یه شب سرد زمستونی ...شام توی منطقه فلافل فروش های لشکر اباد
این کار وحشتناک کار جدید این روزات ِ که من هر وقت که انجام میدی تنم میلرزه ولی تو بعد از انجام هر پرش این قدر از ته دلت میخندی که میمونم این کار کجاش کیف داره ؟ یه مسافتی رو از بابا فاصله میگیری وبعد با سرعت میپری توی بغلش و به بابا میگی پرتت کنه توی هوا وقتی که بابا پرتت میکنه تو توی هوا میچرخی و...
من قبل از پرش
و من بعد از پرش
هر دفعه هم کلی علی رضا رو دعوا میکنم ولی نمیدونم چرا این پدر وپسر این قدر دل گنده ان خدایا به من کمی صبر عطا فرما
توی عکسا درست چرخشت معلوم نیست ولی کاملا 360 درجه میچرخی
واما عکس مسخره این هفته ......
تو که باشی بس است ...
مگر من جز نفس چه میخواهم!!!
سن پسرک در این پست:2 سال و 10 ماه و 20 روز
14 دی ماه 1392