نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

نامه 92 (اگه تو نخندی:(

1392/10/15 3:08
نویسنده : مامان بهاره
471 بازدید
اشتراک گذاری

حال این روزام اصلا تعریفی نیست یه ده روزی هست که درگیر مریضی هستیم تا چند روز پیش تو بودی بعد نوبت من شد والان هم بابا سخت مریضه.ناراحت

 میخواستم از همین جا ازتون تشکر کنم ای ویروس جان که لطف کردی وتشریف اوردی خونمون و یه ده روزی رو میزبان شما بودیم و یه چند تا امپول سه نفری به لطف قدوم شما نوش جون کردیم وبه گرمی ازتون پذیرایی کردیم ولی لطف کن تشریف ببر دیگه مهمون نوازی بسه بابا برو خونتون کلافه

از جمعه دوهفته پیش که داشتی با عمو ابولفضل بازی میکردید وحسابی کشتی میگرفتید یه دفعه دیدم عمو اوردت با لبا ولپای قرمز وگفت: بهاره نمیدونم چرا ونداد یه دفعه این قدر داغ شد وقتی دست زدم به بدنت از حرارت بدنت شوکه شدم اون قدر که علی رضای بیچاره رو مجبور کردم بره از خونه شیاف هات رو بیاره .

با این که رفتن وبرگشتن بابا نیم ساعت هم طول نکشید ولی توی همین مدت کم تبت دو برابر شد  ومجبور شدم پاشویه ات کنم ، توهم این قدر بیحال شدی که سرت رو گذاشتی روی زمین وخوابیدی ،یه دفعه بلند شدی و لرز کردی .

اون شب تا صبح از تب میسوختی و هر سه ساعت برات یه دونه شیاف میزاشتم ولی اصلا تبت پایین نمیومد واجازه هم نمیدادی که پاشویه ات کنم همین که اب رو میدیدی چنان گریه ای راه میانداختی که دل سنگ هم برات اب میشد تا یه ذره میخوابیدی من ومادر جون پاشویه ات میکردیم ولی امان امان از این لجبازی هات که حتی موقع مریضی هم ول کن نیستی .

نزدیک های ساعت 7 بود که خوابیدم وساعت 9 پا شدم زنگ زدم به دکتر ساعت 12 هم مطب بودیم . وقتی معاینت کرد دکتر بیچاره این قدر ترسید که گفت دمای بدنش الان 40 درجه است وگوش هاش هم ملتهبه اول برید براش یه دگزا بزنید تا تبش قطع بشه بعد هم براش سفتریاکسون مینویسم دو تا رو با هم بزنید واگه تبش تا عصر قطع نشد دوباره بیاریدش.

همین که اسم امپول اومد دوباره من  اشکام ناخوداگاه شروع به ریختن کرد خیلی غصه خوردم تا امپولا رو زدی  وبعد از اون این قدر گریه کردی تا خوابت برد، ولی تبت برای دوساعت  کم بود ودوباره شروع کرد به بالا رفتن ساعت 7  بعد از ظهر همون روز شنبه دوباره مطب بودیم وقتی گوشات رو معاینه کرد گفت: مثل یه معجزه میمونه با یه دوز سفتریاکسون که نباید التهابش برطرف بشه ، بعد هم شروع کرد به دلداری دادن که نترسید تبش ویروسیه وتا سه روز ادامه داره ولی شما دوباره صبح بیاریدش که من یه چکی بکنم دمای بدنش رو هیپنوتیزم

 اون شب هم تا صبح توی تب 40 درجه میسوختی وهذیون میگفتی نگران

 خلاصه یکشنبه هم اول صبح دکتر بودم  .وقتی معاینه کرد گفت التهاب گوش وگلوش برطرف شده ولی از شدت تب تمام دهن وگلوش پر از افته اگه غذا نخورد اذیتش نکنی وتا میتونید بهش مایعات بدید ناهار برات یکم سوپ عدسی درست کردم که هم نرم باشه هم خنکی وخودمون هم بریونی داشتیم تو هم که عاشق بریونی هستی همین که دیدی خواستی ولی هر کاری میکردی نمیتونستی قورت بدی اخرش هم لقمه رو دراوردی وگفتی : ونداد نمیتونه قورت بده گلوش درد میکنه  من ومیگی همون سر سفره زار زار شروع کردم اشک ریختن یعنی واقعا قیافم این جوری بودناراحتنگرانگریه

 این دفعه زنگ زدم به دکتر خودت  اخه دکترت روزهای شنبه ویکشنبه نیستش به خاطر همین روز دوشنبه بردمت اون جا تا رنگ لبات رو دید که مثل یه توت فرنگی قرمز شده بودند گفت نترسید از این همه شدت تب این یه مریضیه ویرووسیه وتا فردا تموم میشه ودوره 4-5 روزه داره واحتیاج به انتی بیوتیک نداره . وی ه سری دارو برای افت هات داد. 

 خلاصه این که تو این سه روز 4 بار دکتر رفتی  والان خدا رو شکر بهتری البته یه دوروزی هم دوباره سرما خوردی  وهمش نق میزدی و سرفه میکردی ولی دیگه  اونم  با به دونه خیلی کم شده و اون ویروس مهربون منتظر الان مهمون بدن من وباباست  این بود داستان ویروس مهربونی که این چند روز مهمون خونه ما بود  ....

خدایا ازت بابت  بودنت ممنونم ،ممنون که هستی وهمه جا حواست رو به پسر کوچیکم میدی

 لذ

این پست به دلیل مریض بودن پسرک و مادر پسرک  واین که دوست ندارم از مریضی هات عکس بزارم بدون عکس  میباشد .

 ئتن

 

 من خدا را دارم .... 

 

  کوله باری بر دوش

سفریمی باید،،،

 سفری تا  ته تنهایی محض ...

 هر کجا لرزیدی ،

 از سفر ترسیدی ،

 فقط اهسته بگو ...

 

  من خدا را دارم!!!


 سن پسرک در وقت مریضی 2 سال و 9 ماه و  18 روز

 اذر 92

پسندها (1)

نظرات (17)

محبوبه مامان الينا
25 آذر 92 10:30
الهي فداش شم مريض شده وااااااااي بهاره جون امان از اين فصل و مريضي هاش ما هم همش با الينا مشغوليم...دوست دارم زودتر تموم شه اين فصل هر چند عاشق پاييزم اما ديگه كم آوردم شرايط شما سخت تر بوده خودت و همسرت هم مريض هستين انشاله زودتر حالتون خوب شه دوستم
مامان بهاره
پاسخ
اره یه ده روزی هست محبوبه جون واقعا هر چقدر فصلش قشنگه ولی مریضی هاش سخته وای مگه الینا هنوز خوب نشده
لیلا مامان پرنیا
25 آذر 92 13:45
سلام بهاره جون خوبی؟عسلم خوبه؟ امیدوارم الان خوبه خوب شده باشید واین ویروس لعنتی دست از سرتون برداشته باشه امیدوارم همیشه تنتون سالم ولبتون خندون باشه
مامان بهاره
پاسخ
اره خدا روشکر دیگه داریم بهتر میشیم مرسی عزیزم ببوس پرنیای نازم رو
مامان ساجده
27 آذر 92 15:28
الهي بميرم پس اين ويروس لعنتي گريبانگير شما هم شد بهاره جون خيلي سخته چون خودمم اين دورانو گذروندم انشاالله كه الان ونداد جون بهتر شده باشه اميدوارم كه خودتونم زودتر خوب بشيد بهاره جون من تو نت خوندم كه آمپول سفترياكسون خيييييلي قويه آدم بزرگ رو از پا در مياره چه برسه به بچه فقط تا ميتونيد بهش مايع جات گرم بديد كه هم آب بدنش كم نشه هم گلوش رو نرم ميكنه مراقب خودتون باشيد دوستم
مامان بهاره
پاسخ
مرسی عزیزم بهتریم اره تصمیم گرفتم دیگه بهش نزنم ولی دوباره دکتره گولم زد مرسی عزیزم از راهنماییت
الهام
28 آذر 92 17:00
آخی عزیزم بلا دورهاین ویروس امسال همه جا رو آباد کرده
مامان بهاره
پاسخ
مرسی گلم اره انگار امسال جهان رو زیر سلطه خودش برده
صبا خاله ی آیسا
28 آذر 92 19:57
عزیزم انشاالله زود خوب بشین
جیران بخشنده
29 آذر 92 19:30
الهی من فدات بشم امیدوارم زود تر خوب شی به دونه خیلی خوبه من هم اون موقع که مریض بودم میخوردم ولی مزش خیلی بده مرسی عزیزم بهتریم خدا روشکر وای مزه اش ک افتضاحه ولی خدا رو شکر ونداد خوب خورد
پرهام ومامانش
30 آذر 92 0:27
دو قدم مانده به رقصیدن برف یک نفس مانده به سرما و به یخ چشم در چشم زمستانی دگر تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شما یلدات مبارک گلم
مامان بهاره
پاسخ
مرسی دوست خوبم همچنین شما
متین من
30 آذر 92 2:53
بهاره جون امیدوارم پست بعدی این ویروس لعنتی حسابی دمش گذاشته باش رو کولش حسابی ازتون دور شده باشه از شادی ها تون واسمون بنویسی ما منتظریما بووووس
مامان بهاره
پاسخ
مرسی دوست خوبم
مامان مارال دون
30 آذر 92 8:47
انشالله که زودی خوب شین . خانومی تب خیلی بده . تو رو خدا مواظب خودتون ونداد جونی باشین . من از تب و عوارض جانبیش همیشه می ترسم . انشالله با شب یلدا شادی و شادکامی مهمون خونتون بشه.
جیران بخشنده
30 آذر 92 14:45
خداروشکر
هیراد و عمه لیلاش
1 دی 92 12:31
دیشب شب یلدا بود ، امیدوارم خیلی خیلی خوش گذشته باشه شب فال.. شب عشق.. شب هندونه.. روی شما مثل گل هندونه ، خنده هاتون مثل قاچ هندونه ، روزگارتون مثل پوست هندونه ، جیبتونم پر تخم هندونه هندوهاتون هم قرمز و هم شیرین و هم آبدار دلتان دریایی *** شادی تان یلدایی ***
لیلا مامان پرنیا
1 دی 92 22:14
چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد زمستانتان سفید و سلامت . . .
ماماني كسرا
2 دی 92 1:43
عزيزم چه روزاي بدي بوده خدا روشكر بخير گذشته انشالله شما و بابايي هم زود زود خوب شيد منم خيلي ناراحت شدم كه نتونسته بخوره اخي نازي وندادكوچولو
مامان بهاره
پاسخ
خیلی سخت بود ولی الان خدا رو شکر بهتریم خیلی سخت بود نمیدونی من چقدر گریه کردم
مامان بردیا
4 دی 92 10:08
ایشالا دیگه این مهمون ناخونده نیاد سراغتون
مامان بهاره
پاسخ
انشالله
مامان اناهید مهربون
11 دی 92 1:19
خدارو شکر که عشق کوچولوتون حالا بهتره..چه روزای سختی داشتین.مادر که باشی اشکات یکسره سرازیرند! همیشه خبرای شادی وسلامتیتونو بخونیم ایشالا.. در ضمن: ممنون که بازم یاد ما کردین وبهمون سر زدین بهاره جون
زری مامان مهدیار و صدرا
11 دی 92 10:00
عزیز دلم بلا دوره ایشالا ایشالا که تنش همیشه سالم باشه و چشمای مامان خوشگلش هم همیشه بخنده
ღ مونا مامان امیرسام ღ
13 دی 92 4:33
سلاام اماان از این ویروسهای بد.همه جا هستند دیگه الان فصل فرمانرواییشونه خداروشکر گل پسری حالش بهتره دلم کباب شد نتونسته غذا بخوره عزیزم خصوصی