یه اتفاق بد
پسر گلم خیلی فکر کردم که این موضوع رو برات بنویسم یا نه بعد دیدم که تنها یه چیز کوچولو در این باره مینویسم تا بدونی هیچ وقت بدون امید نمیشه زندگی کرد. عزیزم امسال اول رمضان درست برابر میشد با اول مرداد وتو 17 ماهه بودی که خونمون اتیش گرفت نمیخوام توضیح بدم که چی شد چون اصلا حوصله یاد اوری اون خاطرات تلخ رو ندارم فقط این رو بگم که اگه بابا کمکم نمیکرد هیچ وقت نمیتونستم اون اتفاق رو فراموش کنم واز خدا هم ممنونم که تو رو برای ما سالم نگه داشت دقیقا 40 روز طول کشید تا کار ساختن دوباره خونمون تموم شد واگه خانواده هامون نبودن چقدر سخت تر میشد. مامان ما تا همیشه ازشون ممنونیم که کمکون کردن تا دوباره بتونیم سرپاهامون وایسیم.
این نوشته رو برات میزارم تا بدونی که همیشه و همیشه وهمیشه از خدا سپاسگذارم برای بودن تو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی