نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

نامه 110 (تیرماهی که گذشت (رمضان 93 ))

1393/5/14 14:53
نویسنده : مامان بهاره
563 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند عسل منمحبت

 میبینی عسلم چقدر فاصله پستام زیاد شده باورت میشه همش به خاطر یه فیلم ترسناک باشهخندونک

قبلا که شما هنوز به دنیا نیومده بودی من وبابا عادت داشتیم تا نصفه شب بیدار بودیم وفیلم ترسناک میدیدم ولی از وقتی که به دنیا اومدی به خاطر تو دیگه این کار  رو دنبال نکردیمزیبا  تا این که چندوقت پیش هوس کردم چند تا فیلمی که مونده بود وندیده بودم رو ببینم اونم تنهایی ونصفه شبهیپنوتیزم یعنی از اون روز این قدر ترسیدم که منی که عادت داشتم تا نزدیکای صبح بیدار بودم وبرات مینوشتم قبل از همه تو رختخوابم وسعی میکنم بخوابم . دائم توهم این ودارم که یه نفر داره از توی کمد بیرون میاد وتوی  خونه راه میرهخطا یکی نیست بگ اخه مرض داری تو که جنبه نداری از این کارا میکنی والا...خندونک الان هم که دارم این پست رو برات مینویسم دقیقا وسط ظهره وهمه بیدارنخندونک به قول علی رضا احتمالا دارم پیر میشم وجنبه ام رو از دست دادم عینک

 یکی دیگه از دلایلش هم اینه که  روزای گذشته روزای سختی بود  اخه وقتش شده بود که دیگه ازمون جدا بشی و زندگی اجتماعی ات رو شروع کنی  .توی ماه گذشته فکر کنم 4 تا عکس هم نداری،  از بس که وقتمون با کلاس ودردسر هاش گذشتسکوت

  واما.......

 خرداد ماه بود که تصمیم گرفتیم بزاریمت مهد کودک. کلی هم دنبال مهد گشتیم و یه جای خوب پیدا کردیم... حتی ثبت نامت هم کردیم ،فقط تنها  چیزی که مرددم میکرد برای بردنت ساعت های زیادی بود که باید اونجا میموندی ،از شنبه تا چهارشنبه مداوم از ساعت 8 تا 12..... هر چی فکر کردم دیدم واقعا برای شروع خیلی زیاده .بیشتر دلم برات میسوخت که مجبور بودی ساعت 8 بیدار شی.

 با مشاور خودمهد که صحبت کردم گفت: اصلا نگرانش نباش، چون همش حالت بازیه زیاد اذیت نمیشه.  ولی  من وعلی رضا تصمیم گرفتیم که به جای مهد کودک بفرستیمت مهد زبان که برنامه اش هفته ای سه روز اونم روزی  یک ساعت است ....

روزای اول خوب بودی  با این که دو سه جلسه اول بدون  من نمیرفتی ولی بعد  از اون بدون این که بهت اصرار کنم قبول کردی بدون من بری سر کلاس، ولی من توی سالن منتظرت بمونم تا بیای...

مشکلاساسی که باهات سر کلاس داشتم این بود که یک کلمه حرف هم نمیزدی، نه کلمات رو تکرار میکردی نه شعر ها رو ونه حتی با بچه ها حرف میزدی ونه جواب معلم رو میدادی .بعد از چند جلسه دیگه دیدیم خیلی داره قضیه جدی میشه با مشاور مهد صحبت کردم گفت :بزار چند جلسه بگذره محیط براش عادی میشه خودش شروع میکنه وراه میفته .. ولی چند جلسه شد دوهفته واصلا بهتر نشدی که هیچ تازه بدتر هم شدی چون یکی از بچه ها که دیرتر از بقیه اومده بودووابستگی عجیبی به مادرش داشت( وابستگی اش این قدر شدید بود که تا اخرین جلسه کلاس با مادرش سر کلاس مینشست) تو هم که مادر پرهام رو میدیدی سر کلاس همون دوکلمهای هم که میگفتی دیگه نمیگفتی، بیچاره هر چی معلمت بهم میگفت نگران نباش ولی من همش استرس این وداشتم که اگه بخوای این جوری ادامه بدی باهات چی کار کنم؟ جالبه هر کی هم بهت میگفت چرا حرف نمیزنی؟ میگفتی :دوست ندارم میدونستم که اصلا مسئله خجالت کشیدن نیست چون خیلی راحت داشتی با همه چی برخورد میکردی فقط میخواستی لجبازی کنی ...

بیچاره معلمت میگفت تا حالا بچه این جوری ندیدم هوش فوق العاده - تمرکز بالا واستعداد زیاد...  هر چی رو که میگم برای ونداد فقط یک دفع لازمه تکرار کنم ولی برای بقیه بچه ها چند بار باید بگم تا یاد بگیرن .خانم نادری میگفت : بچه های که  باهوشن در مقابل یاد گرفتن ایستادگی بیشتری میکنند....دلخور 

 خانم نادری ( معلمتون ) از همه روش ها برای به حرف کشیدنت استفاده کرد ، از تشویق کردنت جلوی جمع تا جایزه سر کلاس تا کارت جایزه حتی راضی شد که با اشاره جواب سوال هاش رو بدی که این اخری رو فقط برای این که خیال من رو راحت کنه که یاد میگیری انجام داد اخه حتی توی خونه هم حاظر نبودی به سوال هام جواب بدی از هر روش مستقیم وغیر مستقیمی که بگی استفاده میکردم ولی  تو  مرغت یه پا داشتغمگین...

 خلاصه که این دوره یک ماه ونیمه هم گذشت بودن یک کلمه حرف زدن.  فقط وقتی میخواستی کارت جایزه بگیری میرفتی به خانم نادری اویزون میشدی ومیگفتی: من کارت جایزه زرد میخوام دیگه کار به جایی رسیده بود که این اخری ها حوصلت سر کلاس سر میرفت ومیومدی بیرون پیش من مینشستی هر کاری هم میکردم توی کلا س نمیرفتی  ...گیج

 خانم نادر ی بهم گفت بزارش به حال خودش ما بلند تر حرف میزنیم خودش جو کلاس رو که میبینه میاد  سمتمون .دو جلسه هم این جوری گذشت... جسله سومش که من وتو تنها تو سالن بودیم وبچه ها توی کلاس داشتن شعر میخوندن وبازی میکردند خودت پا شدی گفتی: من برم ببینم دارن چی کار میکنن  واین جوری ها بود که بعد از این همه سختی فقط دو جلسه تا اخر کلاس باقی موندهیپنوتیزم یعنی  با علی رضا که حساب کردیم  ربع اول رو که تنها نرفتی ربع دوم وسوم هم که حرف نزدی ربع سوم رو هم دوباره نرفتی  سر کلاسسوت به علی رضا میگفتم بیا اذیتش نکنیم ولش کن کلاس نمیخواد بره. گفت: اگه این جوری باشه بعدا هم تا حوصلش سر رفت میزنه زیر همه چیز باید یاد بگیره هر کاری رو کامل انجام بده ...نه

 تنها روز خوبمون توی این یک ماه ونیم همون جلسه اخر بود که روز امتحان بود هر سوالی که ازت میپرسدن  با این که حتی راضی بودن به اشاره کردنت ولی تو همه رو دچار شوک کردی وکامل بدون مکث وتلفظ اشتباه جواب مبدادی تعجب اخه بیشتر بچه ها تلفظشون اشتباه بود  

 تنها نکات مثبت توی این یک ماه ونیم که کلاس رفتی:

1- بالاخره چند تا بچه دیدی ورفتارت با بچه ها بهتر شد ودیگه حتی با نورا هم بازی میکنی 

2- هر روز بعد از کلاس از بوفه کلاس یه   دونه اب موز میگرفتی ( نوشیدنی دنت موزی)خندونک   ومیخوردی وبالاخره 1 کیلو اضافه کردیخندونک

 3- من هم از بس با زبون روزه این راه ورفتم وبرگشتم 1 کیلو کم کردمزیبا چه دوره زمونه ای شده ادم ها از این که وزن خودشون کم بشه ووزن بچه اشون زیاد به عنوان نکات مثبت یاد میکنندخندونک

به همون دلایل قبلی فقط تعداد کمی عکس دارم خجالت

 ونداد روز اول رفتن به کلاسبغل

 اینم کارت های هزار افرین عسلممحبت

 

اینم اولین کارنامه قبولی شهزاده منبغلمحبت

 این عکس مال هفتمین روز ماه رمضان 93 بود که افطاری مهمون داشتیم ومامانی باباجون  هم اومده بودن خونومون . اون روز تب شدیدی کردی که حتی با استامینوفن وبروفن با هم دیگه هم تبت پایین نمیومد این قدر تب داشتی که از زیر پات بخار بلند میشد  اصلا هم نمیزاشتی پاشویت کنیم من وبابا تا صبح بالای سرت بیدار بودیم  وصبح یه دفعه ایی تبت قطع شد سکوت 

 این عکس هم دایی بهنام ازت گرفته قربونت برم که همش میگفتی سردمه وزیر پتو بودیغمگین

 

 چند وقته بابا علی رضا اصرار داره اتاقت رو جدا کنیم ولی من هر کاری میکنم نمیتونم دور ازت بخوابم   احساس میکنم  برای این کار باید  یه دوره احساس سخت رو بگذرونم چی کار میشه کرد اینم از عادات عجیبه حس مادرانه استخندونک خلاصه این که جدیدا نصف شب از خواب بیدار میشی و میای روی تخت ما ودوباره نزدیک صبح پا میشی میری توی تخت خودت واین کار تا ساعت 10 صبح چند بار تکرار میشه وتو همش در رفت وامدی بین تخت ما وخودت دلخورفقط یه سوالداشتم عزیز دل  دقیقا کی به خواب عمیق میری مادر؟خندونک

به خاطر همین مجبورم بین تختهامون رختخواب بزارم تا  حین رفت وامد مصدومیت نداشته باشی اون صحنه نابهنجار پشت سرت هم همش به خاطر همینهچشمک

 اینم یه مدل خواب عجیب از ونداد.... مدل خواب اویزونکیخندونک

 از اون جا که ما هر کدوم یه نوع طبع غذایی داریم در نتیجه حتی روی ادامس خوردنامون هم تاثیر میذاره این میشه که بابا نعنایی، مامان دارچینی وپسر توت فرنگی میخوره خندونک

 این عکس رو گذاشتم یادگاری بمونهبغل

 

میخوام تو رو ببینم نه یک بار نه صد بار 

 به تعداد نفس هام 

 برای دیدن تو نه یک چشم نه صد چشم 

 همه چشم ها رو میخوام

 

 

....  نفس های زندگی ما تا این لحظه 3 سال و 5 ماه و22 روز سن دارد....

 

پ.ن:

 این روزها   جنگ غزه واسراییل . هر لحظه تلویزیون های دنیاتصاویری رو نشون میدن که ادم تنها چیزی که به ذهنش میرسه اینه: 

بنی اسراییل نمی داند
که اگر تمام کودکان غزه را هم بکشد
باز هم مادری کودکش را 
در سبدی خواهد گذاشت
و خدا او را بزرگ می کند
آنقدر بزرگ که کاخ فرعونیان را فرو بریزد..
 
 
 بیایید با هم برای ارامش روح بچه های معصوم غزه  و صبر زیاد برای مادرانشان دعا کنیم و از خدا بخواهیم که ارامش از دست رفته کودکان رو بهشون برگردونه
 
 ما همه انسانیم چه فلسطینی ،چه افغانی، چه ایرانی وچه اسرایئلی  
 
خدا یا اندکی ارامش فقط اندکی
 
 
پسندها (5)

نظرات (10)

مامان فتانه
17 مرداد 93 2:14
عزیزم انشالله که موفق باشی...خانمی ایلین هم همین بود تا یک ترم کامل من باهاش تو کلاس مینشستم و شما یک کلمه حرف نمیزدی...کم کم خودش شروع کرد به حرف زدن ....اصلا سخت نگیر بچه های تو سن پایین که کلاس میرن همینجوری میشن...ولی مهم اینه که یاد میگیرن
محبوبه مامان الینا
19 مرداد 93 11:38
به نظر من اصلا سخت نگیر همونطور که مربی ش گفته ونداد همه چی رو یاد گرفت
مامانی کسرا
20 مرداد 93 21:10
چه پست قشنگی بود بهار جان مثل همیشه،مخصوصا آخرش! چقدر این روزا من پای این بچه های غزه گریه کردم!همیشه فک میکردم ما چون تو ایران بودیم مغزمونُ شستشو دادن اما الان تو این دنیای آزاد میبینم اوضاع خیلی بدتر از اونیه که ما میدیدم! گاهی به خدای خودمم شک میکنم ، ازش گله میکنم!عجب صبری خدا دارد! انشالله که خدا خودش به قلب و روحشون آرامش بده. از دست کارای ونداد متعجب شدم، همه دقیقا همین حرفا رو در مورد سوئدی حرف زدن کسرا میگفتن و من فک میکردم که دارن به من دلخوشی میدن! اما الان دیدم نه واقعا اینا بلدن و به روی خودشون نمیارن! فقط میخوان ما رو حرص بدن !!!! بهترین کار بی توجهیه عزیزم ! اصلا نباید نشون بدیم که واسمون مهمه که یادمیگیرن یا نه، وگرنه خیلی ازش سوء استفاده میکنن! این وروجکا رو باید به روش خودشون کنترل کرد خوشحال شدم که پستتُ دیدم، بازم خدا رو شکر که خوب و خوش و سلامتین
ال هام
22 مرداد 93 10:20
بهار خانوم اومدنت مبارک میذاشتی حالا بعدا میومدی خوووووووووووو یادش بخیر این فیلم ترسناکا خوراک ما هم بود قبل از سه نفره شدنمون
h.e
29 مرداد 93 16:19
_______________$$$$$__$$________$$$$$$$$ __________$$$$__$$$$___$$_____$$$$$____$$ ______$$$___$$$$________$$_$$$______$$$ ___$$$_$$$$______________$$_______$$$ $$$_$$$$________________$$______$$$ $$$$_________________$$$_____$$$ $$________________$$$_____$$$ $$_____________$$$_____$$$ _$$________$$$$____$$$$ __$$____$$$_____$$$$ ___$$_$$$$___$$$$ ____$$_____$$$$ __$$_____$$$$ $$____$$$$ $$_$$$$ ____$$$________________$$$$$___$$$$$ _____$$$_________$$__$$$___$$_$$__$$$ _____$$$_______$$$$__$$______$_____$$ _____$$$_____$$$$____$$$__________$$ ______$$____$$$$______$$$________$$___$$$$$$$$________$$$$$$$$ ______$$$__$$$$_________$$$_____$$__$$$$$$__$$$_____$$$$$$__$$$ ______$$$_$$$_____________$$__$$___$$$_____________$$$ ______$$$_$$________________$$_____$$$_____________$$$ ______$$$$$$$_______________________$$$$$$$$$$______$$$$$$$$$$ ______$$$$_$$$_____________$$$$______$$$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$$$ ______$$$____$$$____________$$$_______________$$$_____________$$$ ______$$$_____$$$__________$$$$_______________$$$_____________$$$ ______$$$_____$$$$__________$$$$___$_________$$$$_$_________$$$$ _____$$$________$$$$___$____$$$$____$$$$$_$$$$$$___$$$$$_$$$$$$ ____$$$___________$$$$$_____$$$$$_____$$$$$$$$________$$$$$$$ آپممممممممممم
♥بابایی و مامانی♥
3 شهریور 93 17:07
سلام به این مامان تنبل که بالاخرهیادش افتاد بیاد سرنتبعدازاین مدت طولانی خیلی خوشحالم که میبینمتون امیدوارم همیشه تنتون سالم ولبتون خندون باشه
مامانی کسرا
6 شهریور 93 22:08
مامانی کسرا
6 شهریور 93 22:09
آقايون و خانوماي شيك پوش
7 شهریور 93 10:22
فروشگاه اينترنتي مارال ، عرضه كننده انواع شال و كلاه و عروسك و ست آتليه و ..... بافتني ارزان و شيك و مدرن . از فروشگاه اينترنتي مارال ديدن نماييد : http://redheart.hamvar.ir
خلاقانه ترين طرح لباس زنانه در سرتاسر دنيا
8 شهریور 93 18:06
ســـــلاااااااااااااااااااااااااااااااااااامـــــــــــــــــ... دوســــت داريـــ "به محصــولات دوســت داشـــتنـي مــا ســـرک بـــزني " ؟؟ مگـه نـه؟؟ از شما دعــوت مي کنم که از ايـــن محصــــول بسيار بي نظير و فوق العاده و ديگر محصولات ديدن کنيد از اين فرصت استفاده کنيد، به راحتي خريد کنيـــد و يک خريد لــذت بخــش را تجربه کنيد ... ابتــــدا سفــارش دهـيـــد ، بعـــد از دريافت سفــارش ، مبلـغــش را پرداخــت کنيد... ما 24 ساعته در دسترستان هستيم و تا پايان مراحل خريد در کنارتان مي مانيم در منـــزل سفـــارش دهــيـــــد ، درب منــــزل دريافــــت کنيـــد... شــــــــــــــــاد و پيــــــــــــــــروز باشـــــــــــــــــيد.....