نامه 91 ( دنیای کوچک من وپسرم یک ساله شدنت مبارک)
الان 10 روز از 6 اذر میگذره ومن بعد از چند روز تاخیر که دلیلش رو توی پست بعد برات میگم تونستم این مطلب رو برات بزارم.
راستش رو بخوای اون وقت که شروع به نوشتن کردم اصلا فکرش رو نمیکردم این قدر نوشتن از تو برام لذت بخش بشه که هر جایی وتوی هر لحظه ای دنبال این باشم که از اون لحظه برات یه خاطره بسازم .
فکر نمیکردم وارد دنیایی بشم که پر از حس های خوبه، پر از با تو بودن در عین حالی که اون لحظه رو پشت سر گذاشتم ولی نوشتنش باعث میشه که دوباره و دوباره خاطره اش برام زنده بشه ولذت ببرم .
فکر نمیکردم وارد یه دنیایی میشم که بیرون اومدن ازش سخته وهمه کار میکنم تا بتونم برات بنویسم با این که خیلی وقت ها نوشتن سخته و وقت نیست ،ولی با شوق این که در اینده یه چیزی رو میخوام بهت بدم که پر از لحظاتی که پر از حس مادر بودنم، پر از حس جوانی ،پر از حس دلشوره ،پر از حس های قشنگی که حتی براشون اسم ندارم ،خوشحالم میکنه و هر بار پر انرژی تر از قبل برات مینویسم.
پسرم...
این جا جایی است برای بودن با خاطراتت ،برای مرور کودکی هات در اینده ،برای روزهایی که دلم میخواهد تو هم میتوانستی مانند من لذت مادر بودن را درک کنی
و نوشتم ....
از تو ،از دلتنگی هایم،، از شیطنت هات، از ترس هایم ، از خستگی هایم ، از همه لحظاتی که بی دلیل برای یک لحظه عصبانیت اسمان چشمانت را بارانی کردم ودل نازکت را ترک دادم ، همه را برایت نوشتم تا دراینده شاید تو هم مانند من از این لحظات لذت ببری گاهی بخندی وگاهی غمگین شوی...
ولی کوچولوی نازنینم....
مهم ثبت خاطرات با تو بودن بود که به من لذتی عمیق داد پس تو هم از خواندنش لذت ببر
کمی تامل کن در نوشته هایم،،
بی شک ...
عشقی بی اندازه در لابلای کلماتم میابی ، قول میدهم ...
با امید به این که همیشه از شادی ها و سربلندی ها وخوشبختی های روزگارت برایت بنویسم.
دلتنگ شده ام ،،
نمیدانم ،
شاید برای تو !
وشاید برای ، دیروز هایی
که با تو سر کرده ام...
یک روز سرد پاییزی 16 اذر 1392