نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

نامه 91 ( دنیای کوچک من وپسرم یک ساله شدنت مبارک)

1392/9/19 1:32
نویسنده : مامان بهاره
455 بازدید
اشتراک گذاری

  الان  10 روز از 6 اذر میگذره ومن بعد از چند روز تاخیر که دلیلش رو توی پست بعد  برات میگم تونستم این مطلب رو برات  بزارم.

 راستش رو بخوای  اون وقت که شروع به نوشتن کردم  اصلا فکرش رو نمیکردم این قدر نوشتن از تو برام  لذت بخش بشه که هر جایی  وتوی هر لحظه ای دنبال این   باشم که از اون لحظه برات یه خاطره بسازم .

 فکر نمیکردم وارد دنیایی بشم که پر از  حس های خوبه، پر از با تو بودن در عین حالی که اون لحظه رو پشت سر گذاشتم ولی نوشتنش باعث میشه که دوباره و دوباره خاطره اش برام زنده بشه ولذت ببرم .

 فکر نمیکردم وارد یه دنیایی میشم که بیرون اومدن ازش  سخته  وهمه کار میکنم تا بتونم  برات بنویسم  با این که خیلی وقت ها نوشتن سخته  و وقت نیست  ،ولی  با شوق این که در اینده یه چیزی رو میخوام  بهت بدم که پر از لحظاتی که پر از حس مادر بودنم، پر از حس جوانی ،پر از حس دلشوره ،پر از حس های قشنگی که حتی براشون اسم ندارم ،خوشحالم میکنه و هر بار پر انرژی تر از قبل برات مینویسم.

 پسرم...

 این جا جایی است برای بودن با خاطراتت ،برای مرور کودکی هات در اینده ،برای روزهایی که دلم میخواهد تو هم میتوانستی مانند من لذت مادر بودن را درک  کنی

و  نوشتم ....

از تو ،از دلتنگی هایم،، از شیطنت هات، از ترس هایم ، از خستگی هایم ، از  همه لحظاتی که بی دلیل برای یک لحظه عصبانیت اسمان چشمانت را بارانی کردم ودل نازکت را ترک دادم ، همه را برایت نوشتم تا دراینده شاید تو هم مانند من از این لحظات لذت ببری گاهی بخندی وگاهی غمگین شوی...

 ولی کوچولوی نازنینم....

 مهم ثبت خاطرات با تو بودن بود که به من لذتی عمیق داد پس تو هم از خواندنش لذت ببر

 کمی تامل کن در نوشته هایم،،

بی شک ...

عشقی بی اندازه در لابلای کلماتم میابی ، قول میدهم ...

 با امید به این که همیشه از شادی ها و سربلندی ها وخوشبختی های روزگارت برایت بنویسم.ثصفبص

 

نو 

 دلتنگ شده ام ،،

 نمیدانم ،

 شاید برای تو !

 وشاید برای ، دیروز هایی 

  که با تو سر کرده ام...

 

حکح

 

یک روز سرد  پاییزی  16 اذر 1392 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

الهام
16 آذر 92 8:49
عززززززززززززززززززززززززززززیزم بازم از نی نی گولویی های عشقم عکس بذارقلمت چقدر روون و زیباست بهاره جونم ایشالله ونداد عزیزم وقتی بزرگ شد قدر مامانی و اینهمه عشقو میدونه
مامان بهاره
پاسخ
باشه چشم خاله جوننننننننننننن مرسی عزیز دلم
مامان بردیا
16 آذر 92 9:03
خدای من...چقدر احساس...و چه نی نی نازی...منو بردی به خاطراتم
مامان ساجده
17 آذر 92 14:24
عزيزم يك ساله شدن وبلاگت رو تبريك ميگم
مامان آیهان
17 آذر 92 15:14
خدا حفظش کنه انشالله 1000ساله باشه زیر سایه پدر مادر بزرگ بشه
الهام
19 آذر 92 20:06
پس نظرم کوششش
مامان بهاره
پاسخ
هست شرمنده من نیستم
زهرا
22 آذر 92 17:42
یکسالگی وبلاگت مبارک انشالله پرازثبت خاطرات شیرین زندگیتون بشه
لیلا مامان پرنیا
25 آذر 92 13:42
یکساله شدن خونه خاطراتت مبارک عزیزمامیدوارم این خونه پر بشه از خاطرات شیرین وبه یادموندنی
لیلا مامان پرنیا
25 آذر 92 13:43
یکساله شدن خونه خاطراتت مبارک عزیزمامیدوارم این خونه پر بشه از خاطرات شیرین وبه یادموندنی..
مامان بهاره
پاسخ
مرسی دوست خوبم
ماماني كسرا
2 دی 92 1:54
منم يه وقتايي عجيب دلم هواي٧ و٨ ماهگي كسرا رو ميكنه! يادش بخير ، خودمونيم چه زود بزرگ شدن انشالله سالهاي سال زير سايه پدر و مادر عزيزش زندگيه خوب و سالمي داشته باشه
مامان بهاره
پاسخ
اره واقعا بچه بودند میگفتیم کاش زودتر بزرگ شن حالا که بزرگ شدن میگیم یادش به خیر بچگی هاشون کسری گلم رو ببوس
مامان باران
19 دی 92 11:22
ماشالله قشنگ معلومه چقدر شیطونه