بدون عنوان
سلام فندقهای کوچولوی من
از اخرین باری که براتون نوشتمیه شش ماهی میگذره نه که وقت نوشتن نداشته باشم چرا دارم ولی ترجیح میدم به جای نوشتن این اوقات بیکاری کوچولو رو با کتاب خوندن بگذرونم بهخصوص که این روزا دلم بد جور کتاب های فروغ رومیخواد
از پسر کوچولوم بگم که تا چند روز اینده وارد شش سال میشه و من هنوزدارم به این فکر میکنم که چه طور این روزا گذشتن دلم نمیخواد همه شیرینی های بچه گونه اش تموم بشه ولی این قدر بزرگ شده که احساس استقلال فوق العاده اش ما روکشته البته هنوزبرای بیرون رفتن ولباس پوشیدن درگیری داریم ولی نمیشه از حس مسئولیتش نسبت به خواهر کوچولوش گذشت همیشه وهمه جا مراقب که چیزی دهنش نزاره وکار خطرناکی انجام نده گرچه گهگاهی یه ریزه اذیتش میکنه مثلا درازش میکنه روی زمین و بهش کلی میخنده ولی اولویت هرکاری رو به رستا میده وفوق العاده دوستش داره واین ازقلب بزرگ و مهربونش نشات میگیره کوچولوی بهمن ماهی مهربونم همیشه دوسستداشتموخواهم داشت گرچه بعضی جاها برات کم میذارم ولی باورکن وقتی پدر بشی این حس خستگی ر و درک میکنی
عکس از اولین روز رفتن به مهد