پسرک 3 سال و10 ماه ودخترک 5 ماه 3 روزه
سلام به گل های خوشگلم که هر روز از روز قبل برام عزیز تر میشن
نمیدونم حس این روزام چیه ، سر یه دو راهی بزرگم .از یه طرف عاشق نینی شدم از یه طرف اصلا باهاش حرف نمیزنم .همش نگرانم ونداد ناراحت نشه .دوست ندارم هیچ کس به نینی توجه کنه ، دوست ندارم هیچ کس براش چیزی بخره ، هنوز براش یه دونه لباس هم نگرفتم . تمام طول روز رو دارم قربون صدقه ونداد میرم وهمش بوسش میکنم تا حدی که احساس میکنم یکم لوسش کردم ولی دوست دارم از الان بهش محبتم رو نشون بدم که وقتی نینی گولو به دنیا میاد بچه ام یه وقت کمبود محبت نداشته باشه .احساس میکنم خل شدم . میدونم دارم زیاده روی میکنم ولی دست خودم نیست. خنده دارِ حتی بعضی وقت ها میشینم از نینی معذرت خواهی میکنم که نینی گلی من وببخش که بهت محبت نمیکنم ، اخه سر ونداد که باردار بودم 24 ساعته داشتم باهاش حرف میزدم وبراش موسیقی میزاشتم وبراش قران میخوندم ،ولی به دختری اصلا محل نمیدم وحتی یه ثانیه استراحتم ندارم وهمش سر پام تا یه کم وقت گیر میارم میرم سراغ ونداد وبوسه بارونش میکنم .
توی رفتارام دچار یه وسواس شدم که نمیدونم اسمش رو چی بزارم ،ناراحتی مادرانه یا نگرانی یا شایدم جنون
این روزا مدام دارم تلاش میکنم که نینی کوچولو ها رو نشون ونداد بدم و گریه ها وخند هاشون رو ببینه .مدام براش فیلم زمان تولدش رو میذارم ومیگم ببین مامان چقدر کوچولو بودی وقتی سو *به دنیا بیاد همین جوری کوچولو احتیاج به مراقبت داره .دارم سعی میکنم حساسیت هاش رو نسبت به موضوع کم کنم تا بعدا با رفتار نینی دچار حس بدی نشه. همش بهش یاداوری میکنم که تو هم اول کوچولو بودی بهت شیر دادم ،باهات بازی کردیم ،بهت غذا دادیم تا بزرگ شدی .دایم دارم میبرمش مرکز خرید برای بچه ها و لباس های کوچولو رو نشونش میدم وبهش میگم وقتی سو به دنیا بیاد باید با هم دیگه براش لباس بخریم تا سردش نشه .همش برای انتخاب اسم ازش کمک میگیرم وجدیدا بهم گیر داده که باید اسم سو رو بزاریم ماه تیسا حالا این اسم رو این یه الف بچه از کجا یاد گرفته الله اعلم
خلاصه این که تو روزای گذشته همش درگیر خودم وذهنیاتم بودم و... و ... و..
ولی کلی اتفاق توی این چند ماه افتاده که مسافرت شمالمون که انشالله توی یه پست جدا میزارم یکیش بوده
توی این ماه اسباب کشی داشتیم وخونمون رو عوض کردیم...
این که تکون های نینی رو برای اولین بار از چهار ماهگیش حس کردم والان که دیگه واسه خودش خانمی شده انگار ارث پدرش رو میخواد چنان محکم لگد میزنه که با هر لگدش از ترس پکیدن شکمم قلبم از کار میافته
ودیگه این که توی 16 هفتگی سونو بهم گفت که نینی یه دخمله . از این که سالمی خیلی خوشحالم
وباز هم این که خاله بدری امسال با اران اومد و1 هفته پر از خاطره کنار هم داشتیم وبرای ونداد هم کلی سوغاتی اورد که ونداد از همه بیشتر عاشق لباس مرد عنکبوتی شده وحالا اگه خدا بخواد قرار تم تولدش رو هم طبق خواسته خودش مرد عنکبوتی انتخاب کنبم
دیگه دیگه... فعلا چیزی یادم نمیاد ،جز این که:
خدایا هر چه دارم وندارم همه به لطف توست ،لطفت را از ما نگیر....
اینم ونداد عنکبوتی
وقتی پسرک از خستگی ساعت 9 شب روی مبل بیهوش شده( جز موارد معدود که توی این 4 سال پیش اومده)
این چند وقت که خاله بدری ایران بود ونداد ونورا هر روز همدیگه رو میدیدن وحسابی با هم خوش بودن اینم نمونه کار های با مزه اشون
این عکس هم جز عکس های جا مونده این چند وقت که کم پیداییم
دلم نیومد از هنر نمایی پدر وپسر عکس نزارم یعنی شدید شیفته این هنر علی رضام مثلا خواسته ونداد رو گربه کنه
واما هنر نمایی این روزهای خود پسرک هر روز باید روزی نیم ساعت دنبالش بگردم وبعد از توی کمد پیداش کنم
واینم دخملی در هفته 20
راستی دوستای گلم برای انتخاب اسم کمک کنید ونظراتتون رو بگید تازگی ها به این نتیجه رسیدم که انتخاب اسم پسر خیلی راحت تره