نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

3 سال و 11 ماه و11 روز....

دفتر و خودکار خود را برداشته ام و میخواهم چند خطی از   تو  بنویسم تویی که در روز خورشید و در شب ماه و ستاره ی منی ... تویی که مانند پرنده بال پرواز کردن به من دادی و مرا از قفس تنهاییم رها کردی حال که تو را در کنارم میبینم، حس بی انتها بودن میکنم حس پرواز در اوج آسمان ها را میکنم، با تو هر روزم زیباتر از روز گذشته است با تو گذر هر فصل برایم شیرین است مخصوصا فصل پاییز ... اگر تو نباشی در کنارم عقربه های ساعت برایم نمیچرخد، اگر هم بچرخد هر ثانیه اش برایم یک عمر میگذرد ... مرا دیوانه کرده هر لحظه بودن با تو، دیوانه شدم، دیوانه ی ...
6 بهمن 1393

پسرک 3 سال و10 ماه ودخترک 5 ماه 3 روزه

سلام به گل های خوشگلم که هر روز از روز قبل برام عزیز تر میشن  نمیدونم حس این روزام چیه ، سر یه دو راهی بزرگم .از یه طرف عاشق نینی شدم از یه طرف اصلا باهاش حرف نمیزنم .همش نگرانم ونداد ناراحت نشه .دوست ندارم هیچ کس به نینی توجه کنه ، دوست ندارم هیچ کس براش چیزی بخره ، هنوز براش یه دونه لباس هم نگرفتم  . تمام طول روز رو دارم قربون صدقه ونداد میرم وهمش بوسش میکنم تا حدی که احساس میکنم یکم لوسش کردم ولی دوست دارم از الان بهش محبتم رو نشون بدم که وقتی نینی گولو به دنیا میاد  بچه ام یه وقت کمبود محبت نداشته باشه .احساس میکنم خل شدم . میدونم دارم زیاده روی میکنم ولی دست خودم نیست. خنده دارِ حتی بعضی وقت ها میشینم از نینی معذ...
16 دی 1393

یه روز بد :(

سلام پسری شیرینم    میدونی مامان بعضی روزا توی زندگی ادم ها هست که همون صبح که خواب بیدار میشی حس میکنی امروز مثل همیشه نیست، یه جای کار داره میلنگه. اصلا اون انرژی همیشه رو نداری  ، دوست داری بخوابی و امروز رو از فرداش شروع کنی . وقتی بدتر میشه که با پایان روز میفهمی امروز اصلا روز خوش شانسی نبوده ووبد ترش این میشه که  میبینی اون روز بد نصیبت عزیز دلت میشه و کوچولوی نازنیت از اول صبح داره بد شانسی میاره  اره مهر امسال از اون مهرایی بود که حتی دلم نخواست توی خاطراتت ثبتش کنم ولی دیدم  این خاطراتتِ . چه خوب وچه بد برات مینویسم تا بدونی که  مامان با غصه هات غصه خورده وبا خوشحالیت شاد وبوده ولی تو...
10 آذر 1393

اولین تجربه اجرای روی سن عسل کوچولوی من:)

 سلام عزیزم این مطلب هم مثل همه مطالب با یکم تاخیر نوشته شد خودت که دلیلش رو میدونی ببخش من   برای اولین بار از طرف زبانکده قرار شد همه گرو های سنی زیر 10 سال برای کسب اعتماد به نفس بیشتر و همین طور نشون دادن توانایی های مربی ها  ،بچه ها شعر های انگلیسی رو برامون جلوی همه خانواده ها  توی سالن اجرا کنند  .قرار شد که برنامه ساعت 4 باشه و چون بابا کار داشت نمیتونست باهامون بیاد ومن وتو تنها رفتیم چون گفتند به پدر بزرگ ومادربزرگ ها  کارت دعوت نمیدیم  برای این که سالن کوچیک وخیلی شلوغ میشه    از اون جا هم که همه خانواده  خودشون رو اماده کرده بودند که قبل از ما اون جا باشند بعد از شنید...
7 آبان 1393

تولد نورا - 30 مرداد

سلام عزیز دلم  دوباره یه مامان مونده با کلی مطلب جا مونده    امسال اولین سال تولد نورا کوچولو بود که عمه مولود تصمیم گرفت براش یه جشن خونوادگی وجمع وجور  بگیره  .  از اون جایی که تو اولین نوه خانواده پدری ومادری هستی وهمیشه مرکز توجه همه بودی وهستی ، همه دچار بحران روحی شده بودند که حالا چه جوری به نورا کادو بدن که تو ناراحت نشی . از اون جا که سال اول پدر جون ومادر جون برای شما کادوی تولد یه ماشین شارژی گرفته بودند ، تصمیم گرفتند که بین نوه ها فرق نزارن وبرای نورا هم یه ماشین بگیرن . فقط  بیچاره ها مونده  بودند که چه جوری به نورا بدن که تو ناراحت نشی . بعد از کلی مشورت تصمیم گرفت...
1 مهر 1393

نامه 111(دنیایم با تو زیباست......)

پسر کوچولوی من  چه زمانی از زمانها می توانم جبران همه معرفت تو را کنم؟ .... چه کنم وقتی بیرون می روی با اصراری وصف ناشدنی برایم لاک می خری. جیغ ترین لاک دنیا . زیبا ترین لاک دنیا ...   چه کنم وقتی پیراهنی ببری می بینی داخل مغازه می روی و حکم می کنی این را برای مامان بخر . چه کنم که  اصرار داری مرا زیباترین بدانی وبگویی هیچ کس به اندازه مامان خوشکل نیست. الهی به فدای ان چشمان زیبای تو .... ستایش از ان خداییست که تو را به دامان من اورد  خداوندا گریه وخنده های من ستایش است ....  ستایش یعنی این حسی که دارم ، نمیتونم تو رو تنها بزارم....  ستایش یعنی ،...
8 شهريور 1393

نامه 110 (تیرماهی که گذشت (رمضان 93 ))

سلام قند عسل من  میبینی عسلم چقدر فاصله پستام زیاد شده باورت میشه همش به خاطر یه فیلم ترسناک باشه قبلا که شما هنوز به دنیا نیومده بودی من وبابا عادت داشتیم تا نصفه شب بیدار بودیم وفیلم ترسناک میدیدم ولی از وقتی که به دنیا اومدی به خاطر تو دیگه این کار  رو دنبال نکردیم  تا این که چندوقت پیش هوس کردم چند تا فیلمی که مونده بود وندیده بودم رو ببینم اونم تنهایی ونصفه شب  یعنی از اون روز این قدر ترسیدم که منی که عادت داشتم تا نزدیکای صبح بیدار بودم وبرات مینوشتم قبل از همه تو رختخوابم وسعی میکنم بخوابم . دائم توهم این ودارم که یه نفر داره از توی کمد بیرون میاد وتوی  خونه راه میره  یکی نیست بگ اخه مرض دار...
14 مرداد 1393

نامه 109 (این جا زنی عاشقانه میبارد....)

  تو را به اندازه نفسم دوست دارم ،  یا نفسم را به اندازه تو !؟  نمیدانم... چون تو را دوست دارم نفس میکشم ،  یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم!؟ نمیدانم ....  زندگیم تکرار دوست داشتن توست، یا تکرار دوست داشتن تو زندگیم!؟ تنها ....  میدانم : که دوست داشتنت ،...  لحظه ،  لحظه ،  لحظه ی، زندگیم را میسازد   وعشقت.... ذره ،  ذره ،  ذره ی ، وجودم را.....!    ای وجودت سبز تر ازهر  بهار 40 ماهگیت مبارک........
1 تير 1393